۸۸۴.الكافىـ به نقل از عبد اللّه بن مغيره ـ: عبد صالح (موسى بن جعفر عليه السلام ) در مِنا بر زنى گذشت كه گريه مى كرد و فرزندانش نيز گرد او مى گريستند ، و ماده گاوشان مرده بود .
امام عليه السلام نزديك آن زن شد و فرمود : «چرا گريه مى كنى ، اى كنيز خدا؟».
گفت : اى بنده خدا ! من كودكانى يتيم دارم ، و ماده گاوى داشتم كه زندگى خودم و فرزندانم با آن مى گذشت . اكنون ، آن گاو مرده و من و فرزندانم بى كس و بيچاره مانده ايم .
امام عليه السلام فرمود : «اى كنيز خدا ! مى خواهى آن را برايت زنده گردانم» .
به زن الهام شد كه بگويد : آرى ، اى بنده خدا !
امام عليه السلام به كنارى رفت و دو ركعت نماز گزارد . سپس دستش را كمى بالا برد و لبانش را جنباند . آن گاه برخاست و گاو را صدا زد و با سيخى ـ يا با پايش ـ به او زد . گاو برخاست و ايستاد . زن با ديدن گاو ، فرياد كشيد و گفت : به خداى كعبه سوگند ، اين مرد ، عيسى بن مريم است!
امام عليه السلام قاطى مردم شد و به ميان آنها در آمد و رفت.
۸۸۵.امام جواد عليه السلام :پس از آن كه مأمون ، على بن موسى الرضا عليه السلام را ولى عهد خود كرد ، خشك سالى شد . عدّه اى از اطرافيان مأمون و بدخواهان [امام] رضا مى گفتند : بنگريد ، از وقتى على بن موسى آمده و ولى عهد ما شده ، باران بر ما بند آمده است!
اين سخن ها به گوش مأمون رسيد و بر او سخت آمد و به [امام ]رضا عليه السلام گفت : باران ، بند آمده است . كاش دعا كنيد كه خداوند عز و جل بر مردم بباراند.
[امام] رضا عليه السلام فرمود : «باشد» .
مأمون گفت : چه وقت اين كار را مى كنيد؟ و آن روز ، جمعه بود .
فرمود : «روز دوشنبه ؛ چون ديشب پيامبر خدا ، در حالى كه امير مؤمنان على عليه السلام نيز با او بود ، به خوابم آمد و فرمود : فرزندم ! منتظر روز دوشنبه باش و [در آن ]روز به صحرا برو و طلب باران كن . به زودى ، خداوند متعال به آنان باران خواهد داد . و مردم را از حالشان كه [خود ]نمى دانند و خداوند ، تو را از آن آگاه مى سازد ، خبر ده تا آگاهى آنان از برترى تو و جايگاهت در نزد پروردگارت بيشتر شود ».
چون دوشنبه رسيد ، [امام عليه السلام ] به صحرا رفت و خلايق به تماشا بيرون آمدند . ايشان بر منبر رفت و خداوند را ستود و ثنايش گفت . آن گاه فرمود : «بار خدايا ! اى خداوندگار من! تو حقّ ما اهل بيت را بزرگ دانستى و اين مردمان ، همچنان كه تو فرمودى ، به ما متوسّل گشته اند و فضل و رحمت تو را اميدوارند و نواخت و نعمت تو را چشم مى دارند . پس ، بر آنان بارانى سودمند و فراگير فرو بار ، بى درنگ و بى زيان ، و بارش آن ، پس از آنى آغاز گردد كه از اين اجتماع به خانه ها و منازلشان بازگشتند».
سوگند به آن كه محمّد را به حق پيامبر كرد ، بادها در هوا ابرها را به هم بافتند و رعد و برق آغاز شد و مردم طورى به حركت در آمدند كه گويا مى خواهند خود را از باران دور كنند.
[امام] رضا عليه السلام فرمود : «آرام باشيد ، اى مردم ! اين ابر ، براى شما نيست . آن براى مردم فلان شهر است» . پس ، ابر عبور كرد و رفت . سپس ابر ديگرى آمد و رعد و برق مى زد . مردم دوباره به حركت در آمدند . ايشان فرمود : «آرام باشيد ، كه اين نيز براى شما نيست . اين براى مردم بهمان شهر است» . به همين ترتيب ، ده ابر آمد و عبور كرد و هر بار على بن موسى الرضا عليه السلام مى فرمود : «آرام باشيد . اين ابر براى شما نيست . براى اهالى فلان شهر است».
[سرانجام ،] يازدهمين ابر آمد . فرمود : «اى مردم ! اين ، ابرى است كه خداوند عز و جلآن را براى شما فرستاده است . پس ، خدا را بر لطفى كه در حقّ شما فرمود ، سپاس گوييد و برخيزيد و به خانه ها و منازلتان برويد ، و اين ابر ، بر فراز سر شما خواهد بود و نخواهد باريد تا آن گاه كه به منزل هاى خود برويد . سپس خير و بركتى كه در خور بزرگوارى و شُكوه خداوند متعال است ، به شما خواهد رسيد» .
و از منبر به زير آمد و مردم رفتند .
ابر نباريد تا آن كه مردم نزديك خانه هايشان رسيدند . در اين هنگام ، باران سيل آسا فرو باريد و رودخانه ها و كانال ها و آبگيرها و دشت ها را پر كرد ، و مردم مى گفتند : گوارا باد كرامات خداوند عز و جل بر فرزند پيامبر خدا!