۱۰۴۶.امام صادق عليه السلام :ابراهيم خليل الرحمان عليه السلام در كوه بيت المقدّس به دنبال چراگاهى براى گوسفندانش بود كه صدايى شنيد . نگاه كرد . مردى را ديد كه به نماز ايستاده است و دوازده وجب ، قامتش بود . پرسيد : «اى بنده خدا ! براى چه كسى نماز مى خوانى؟» .
گفت : براى خداى آسمان .
ابراهيم گفت : «آيا از قوم و قبيله ات كسى غير از تو باقى مانده است؟».
مرد گفت : خير .
ابراهيم گفت : «پس ، از كجا مى خورى؟».
گفت : از اين درخت ، در تابستان ، ميوه مى چينم و در زمستان ، آنها را مى خورم .
ابراهيم گفت : «خانه ات كجاست؟».
مرد با دستش به كوهى اشاره كرد .
ابراهيم گفت : «ممكن است مرا با خود ببرى و امشب را نزد تو باشم؟».
مرد گفت : بر سر راهم آبى است كه نمى توان از آن گذشت .
ابراهيم عليه السلام گفت : «پس ، [خودت] چگونه عبور مى كنى؟».
گفت : بر آن راه مى روم .
ابراهيم گفت : «پس ، مرا با خودت ببر . شايد خداوند آنچه را روزىِ تو كرده است ، به من نيز روزى داد» .
عابد ، دست ابراهيم را گرفت و رفتند تا به آن آب رسيدند . عابد از روى آب رفت و ابراهيم نيز با او رفت تا آن كه به خانه او رسيدند.
ابراهيم عليه السلام به او گفت : «بزرگ ترينِ روزها كدام است؟».
عابد گفت : روز جزا ، روزى كه مردم جزاى رفتارهايشان نسبت به يكديگر را مى بينند .
ابراهيم گفت : «پس ، آيا حاضرى هر دو ، دست به سوى آسمان برداريم و تو دعا كنى كه خداوند عز و جل ما را از گزند آن روز در امان بدارد؟» .
عابد گفت : دعاى من به چه كار تو مى آيد؟ به خدا سوگند كه سى سال است ، دعايى مى كنم و جوابى نشنيده ام .
ابراهيم عليه السلام گفت : «آيا تو را خبر ندهم كه چرا دعايت پاسخ داده نشده است؟».
عابد گفت : چرا.
ابراهيم عليه السلام گفت : «خداوند عز و جل هر گاه بنده اى را دوست بدارد ، دعايش را پاسخ نمى دهد تا با او مناجات كند و از او درخواست و تقاضا نمايد ، و هر گاه بنده اى را دشمن بدارد ، زود دعايش را برآورده مى كند ، و يا نوميدى از آن را در دلش مى افكند» .
سپس به عابد گفت : «دعايت چه بوده است؟».
گفت : روزى ، پسركى كه زلف داشت ، با گوسفندانى بر من گذشت . گفتم : اى پسر ! اين گوسفندان از آنِ كيستند؟ گفت : از آنِ ابراهيم خليل الرحمان . گفتم : بار خدايا ! اگر در زمين خليلى [و دوستى] دارى ، او را به من نشان بده .
ابراهيم عليه السلام به او گفت : «خدا دعايت را مستجاب كرد . من ، ابراهيم خليل الرحمان هستم» .
پس ، عابد ابراهيم را در آغوش كشيد و معانقه كرد ؛ امّا چون خداوندْ محمّد صلى الله عليه و آله را برانگيخت ، دست دادن رسم شد.