4 ـ ابو مريم غَسّانى ۱
۱۲۰۸.المعجم الكبيرـ به نقل از ابو مريم غسّانى ـ: همراه پيامبر خدا به جنگ رفتم و ايشان پرچم را به من داد و من پيشاپيش ايشان [به طرف دشمن ]سنگ پرتاب مى كردم . ايشان از اين كار من خوشش آمد و برايم دعا كرد.
5 ـ احنف بن قيس ۲
۱۲۰۹.مسند ابن حنبلـ به نقل از احنف ـ: مشغول طواف كعبه بودم كه مردى از بنى سُلَيم به من بر خورد و گفت : آيا بشارتت ندهم؟
گفتم : چرا .
گفت : يادت مى آيد زمانى كه پيامبر خدا مرا به نزد قومت بنى سعد فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كنم ، تو گفتى : به خدا سوگند كه او جز نيك نگفت و من جز نيكويى نمى شنوم؟ من باز گشتم و سخن تو را به اطّلاع پيامبر صلى الله عليه و آله رسانيدم . ايشان فرمود : «خدايا! احنف را بيامرز» .
من به چيزى [از اعمالم] اميدوارتر از اين [سخن و دعاى پيامبر] نيستم.
6 ـ اسماء بنت عُمَيس ۳
۱۲۱۰.المعجم الكبيرـ به نقل از ابن عبّاس ، در خبر زفاف فاطمه عليهاالسلامـ: ... اسماء بنت عُمَيس [در منزل على عليه السلام ]ماند . پيامبر صلى الله عليه و آله به او فرمود : «ببينم ، تو چه كاره اى؟».
اسماء گفت : من كسى هستم كه از دختر شما نگهدارى مى كنم . دختر در شب زفافش بايد زنى نزديكش باشد تا اگر كارى داشت يا چيزى خواست ، به او بگويد.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «پس ، من هم از خدايم درخواست مى كنم كه تو را از پيش رو و از پشت سر و از راست و از چپت از شيطانِ رانده شده ، حفظ كند».