13 ـ جرير بن عبد اللّه ۱
۱۲۱۹.المعجم الكبيرـ به نقل از جرير ـ: من بر اسب قرار نمى گرفتم . اين موضوع را به پيامبر خدا گفتم . ايشان دستش را به سينه ام زد ـ چنان كه جاى آن را در سينه ام ديدم ـ و فرمود : «بار خدايا ! او را استوار بدار و هدايتگر و هدايت شده قرارش ده» . از آن پس ، هيچ گاه از اسبى نيفتادم.
14 ـ جُعَيل بن زياد ۲
۱۲۲۰.المعجم الكبيرـ به نقل از جُعَيل اشجعى ـ: با پيامبر خدا در يكى از غزواتش شركت كردم . من بر ماديانى نزار و ناتوان سوار بودم و در آخر لشكر حركت مى كردم . پيامبر صلى الله عليه و آله خودش را به من رساند و فرمود : «حركت كن ، اى سوار!» .
گفتم : اى پيامبر خدا ! نزار و ناتوان است!
پيامبر خدا با تازيانه اى كه در دست داشت ، بر آن زد و گفت : «بار خدايا! در آن به صاحبش بركت بده».
پس ، در دَم ، ماديان تاخت برداشت و از ديگران پيش افتاد . ... و من از شكم آن، [كرّه هايى] به دوازده هزار فروختم.