۱۳۹۷.امام صادق عليه السلام :در روزگار بنى اسرائيل ، مردى بود «اليا» نام كه بر چهار صد تن از بنى اسرائيل ، رياست داشت . پادشاه بنى اسرائيل ، دلباخته زنى از يك قوم بت پرست و غير بنى اسرائيلى شد و از او خواستگارى كرد .
زن گفت : به شرط آن كه بت [خود] را بياورم و در شهر تو ، آن را بپرستم ، [مى پذيرم] .
پادشاه نپذيرفت ؛ امّا بارها از او خواستگارى نمود و سرانجام ، همان شد كه زن مى خواست . پادشاه ، او را به خانه خود آورد و بتى همراهش بود. هشتصد مرد نيز با او آمدند كه همگى ، آن بت را مى پرستيدند .
اِليا ، نزد پادشاه آمد و گفت : خداوند ، تو را پادشاهى داد و عمرت را دراز گردانيد و تو طغيان و سركشى كردى!
پادشاه ، به او توجّهى نكرد. اليا ، دعا كرد كه خداوند ، قطره اى باران بر ايشان نبارانَد. پس سه سال خشك سالى سختى شد تا جايى كه چارپايانِ خود را ذبح كردند و برايشان چارپايى نماند ، جز يك اسب تاتارى كه پادشاه ، سوارش مى شد، و اسبى ديگر ، كه مَركب وزير بود. ياران اليا ، نزد وزير ، در زير زمينى پنهان شده بودند و او به آنها آب و غذا مى داد . خداوند متعال ـ كه نامش بِشكوه باد ـ ، به اليا وحى فرمود كه : «نزد پادشاه برو؛ زيرا كه من مى خواهم او را توبه دهم» .
اليا ، نزد پادشاه رفت . پادشاه به او گفت : با ما چه كرده اى ، اليا؟ بنى اسرائيل را كُشتى!
اليا گفت : هر دستورى به تو دهم ، از من فرمان مى بَرى؟ و از او پيمان گرفت .
پس، اليا يارانش را بيرون آورد و دو گاو نَر به درگاه خداوند متعال ، قربانى كردند. سپس ، زن را فراخوانْد و او را نيز سر بُريد و بت را سوزانيد و پادشاه ، توبه اى راستين كرد تا جايى كه پشمينه پوشيد، و باران و حاصلخيزى ، دوباره به سراغ [سرزمين] او آمد .