4 / 5
سُراقة بن مالك ۱
۱۴۰۳.امام صادق عليه السلام :پيامبر خدا ، چون از غار [ثور] به سوى مدينه بيرون شد و قريش ، براى كسى كه ايشان را دستگير كند ، صد شتر جايزه گذاشتند، سُراقة بن مالك بن جُعشُم ، يكى از كسانى بود كه در جستجوى پيامبر صلى الله عليه و آله برآمد.
او به پيامبر خدا رسيد . پيامبر خدا فرمود : «بار خدايا! مرا آن گونه كه مى خواهى، از شرّ سُراقه نگهدار» .
پس، دست و پاى اسب او در زمين فرو رفت . سُراقه ، از اسب به زير آمد و دويد و [نزديك آمد و ]گفت : اى محمّد! من مى دانم كه اين بلايى كه بر سرِ دست و پاى اسبم آمده ، از جانب توست . پس دعا كن كه اسبم آزاد شود. به جانم سوگند ، اگر خيرى از من به تو نرسيده ، شرّى هم از جانب من به تو نرسيده است .
پيامبر خدا ، دعا كرد و خداوند ، اسبش را آزاد ساخت. سُراقه ، دوباره به تعقيب پيامبر خدا پرداخت و سه بار اين كار را تكرار كرد و هر بار ، پيامبر خدا ، دعا مى كرد و زمين ، دست و پاى اسب او را فرو مى گرفت .
چون بارِ سوم ، اسبش را آزاد كرد، سراقه گفت :
اى محمّد! اين شتران من با غلامم تقديم به تو. اگر به مَركبى يا شيرى نياز پيدا كردى ، از آنها استفاده كن. اين هم يك تير از تيردانم كه به عنوانِ علامت ، به تو مى دهم . من بر مى گردم و جستجوگران را از تعقيب تو [در اين مسير ]منصرف مى كنم.
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «ما را به آنچه تو دارى ، نيازى نيست» .
4 / 6
عامر بن طُفَيل و اَربَد بن رَبيعه ۲
۱۴۰۴.الطبقات الكبرى :عامر ۳ بن طفيل بن مالك بن جعفر بن كِلاب و اَربَد بن ربيعة بن مالك بن جعفر ، نزد پيامبر خدا آمدند . عامر گفت : اى محمّد! اگر مسلمان شوم ، به من چه خواهد رسيد ؟
پيامبر صلى الله عليه و آله فرمود : «هر حقّى [و وظيفه اى] كه مسلمانان دارند ، تو هم خواهى داشت».
عامر گفت : آيا بعد از خودت ، كار را به من وا مى گذارى؟
فرمود : «اين ، نه از آنِ توست و نه از قوم تو» .
عامر گفت : پس [حكومتِ اعراب] باديه را به من مى دهى و شهر ، از آنِ تو باشد؟
فرمود : «نه ؛ امّا فرماندهىِ سواران را به تو مى دهم؛ چون مرد سواركار هستى» .
عامر گفت : مگر اكنون نيستم؟ مدينه را از سواره و پياده ، عليه تو پُرخواهم كرد .
سپس ، هر دو رفتند . پيامبر خدا گفت : «بار خدايا! مرا از شرّ اين دو نجات بده. بار خدايا! بنى عامر را هدايت فرما و اسلام را از عامر (يعنى ابن طفيل) بى نياز گردان». پس خداوند ـ تبارك و تعالى ـ عامر را به بيمارى اى در گردنش مبتلا ساخت كه زبانش در حنجره اش آويزان شد ... و بر اَربَد نيز صاعقه اى فرستاد كه او را كُشت .