۱۴۴۹.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ به على عليه السلام ـ: خداوند ، بجنگد با آن كس كه با تو بجنگد و دشمنى كند با آن كس كه با تو دشمنى كند .
۱۴۵۰.الإصابةـ به نقل از ابن زبير ـ: معاويه به حج آمد و وارد مسجد شد . پيرمردى را ديد كه دو گيسو داشت و از هر پيرى خوش سيماتر و پاكيزه تر بود. درباره اش پرسيد. گفتند : او ابن عُرَيض است .
معاويه ، او را طلبيد و گفت : زمينت را در تيماء ، چه كردى؟
پيرمرد گفت : دارم .
معاويه گفت : آن را به من بفروش .
پيرمرد گفت : باشد . اگر نياز نمى داشتم ، آن را نمى فروختم .
معاويه از او خواست شعرى را كه پسرش در رثاى خودش گفته است ، برايش بخواند ۱ و او براى معاويه خواند. ميان آن دو ، سخنانى گذشت كه در آن ، از على عليه السلام ياد شد . ابن عريض ، معاويه را تحقير كرد. معاويه گفت : پيرمرد ، خِرَدش را از دست داده است . بلندش كنيد .
ابن عريض گفت : من خِرَدم را از دست نداده ام ؛ بلكه تو را به خدا سوگند مى دهم ـ اى معاويه ـ ، به ياد دارى ـ اى معاويه ـ كه نزد پيامبر خدا نشسته بوديم و على آمد و پيامبر صلى الله عليه و آله رو به او كرد و فرمود : «خدا بجنگد با آن كس كه با تو بجنگد و دشمنى كند با هر آن كس كه با تو دشمنى كند!»؟
۱۴۵۱.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ درباره على عليه السلام ـ: بار خدايا! دوستى كن با آن كه با او دوستى كند و دشمنى كن با آن كه با او دشمنى كند !
۱۴۵۲.پيامبر خدا صلى الله عليه و آلهـ درباره على عليه السلام ـ: بار خدايا! دوستى كن با آن كه با او دوستى كند و دشمنى كن با آن كه با او دشمنى كند و يارى كن كسى را كه او را يارى كند و فرو گذار كسى كه او را فرو گذارَد .