۱۴۹۸.امام على عليه السلامـ از خطبه ايشان درباره طلحه و زبير، پس از آن كه حمد و ثناى خدا را گزارد ـ: امّا بعد، همانا خداوند عز و جلمحمّد صلى الله عليه و آله را براى همه مردم برانگيخت و او را رحمتى براى جهانيان قرار داد و او ، مأموريت خويش را به انجام رسانيد و پيام هاى پروردگارش را رسانيد، و [خداوند] به واسطه او پراكندگى ها را از بين بُرد و گسستگى ها را به هم پيوست [و جامعه را به سامان آورد ]و راه ها را امن كرد و خون ها را حفظ كرد و ميان صاحبان سينه هاى پُر از كينه و دشمنى و نفرت و بدخواهى هايى كه ريشه در دل ها دوانيده اند ، اُلفت افكند . و آنچه را كه نبايد ابلاغ مى كرد ، ابلاغ نكرد .
سپس ، خداوند متعال ، او را به جوار خود بُرد ، در حالى كه پسنديده بود و در رساندن بار رسالت به مقصد ، فروگذار نكرد و آنچه را كه نرسانْد، آهنگِ كوتاهى در رساندنش نداشت . با اين حال ، پس از او ، آن كشمكش بر سرِ حكومتْ پيش آمد كه آمد، و ابو بكر ، زمامدار شد و پس از او عمر و سپس ، عثمان به زمامدارى رسيد .
و چون بر سرِ او آن آمد كه خود مى دانيد ، نزد من آمديد و گفتيد : دست پيش بياور تا با تو بيعت كنيم . گفتم : نمى كنم . گفتيد : چرا. گفتم : نه . من ، دستم را مُشت كردم و شما بازَش كرديد . من ، دستم را پس كشيدم و شما آن را پيش كشيديد، و چونان اشتران تشنه اى كه در روز آب خوردنشان بر آبگيرها هجوم مى برند ، بر من هجوم آورديد، چندان كه گمان بُردم مرا [بر اثر فشار جمعيت ]مى كُشيد و يكديگر را نيز به قتل مى رسانيد . [به زور] دست مرا گشوديد و آزادانه ، با من بيعت نموديد و پيشاپيشِ شما ، طلحه و زبير ، دادخواهانه و بى آن كه مجبور باشند ، با من بيعت كردند ؛ امّا ديرى نپاييد كه از من ، اجازه رفتن به عمره خواستند ، و خدا مى داند كه آن دو قصد پيمان شكنى داشتند. از اين رو، مجدّدا از ايشان بر فرمانبَرى پيمان گرفتم و اين كه در پىِ فتنه انگيزى در ميان امّت نباشند، و آن دو ، مجدّدا با من پيمان بستند ؛ ليكن وفا نكردند و بيعت مرا شكستند و پيمانم را گسستند .
عجبا از اين دو تن كه از ابو بكر و عمر ، فرمان بُردند و با من ، ناسازگارى نمودند، در حالى كه من ، كمتر از آن دو مرد ، نيستم. اگر بخواهم چيزى بگويم، مى گويم .
بار خدايا! تو خود، به سبب آنچه آن دو در حقّ من كردند و منزلت مرا خُرد شمردند، به زيان ايشان حكم فرما و مرا بر آنان ، پيروز گردان .