۱۵۰۴.مجابو الدعوة ، ابن ابى دنياـ به نقل از ابو بشير شيبانى ـ: من با بانويم (عايشه) در جنگ جملْ حاضر شدم و در هيچ روزى به اندازه آن روز ، دست و پاى قطع شده نديدم ، و هرگز از خانه وليد نگذشتم ، مگر آن كه از روز جمل ، ياد كردم .
حَكَم بن عُتَيبه برايم نقل كرد كه على عليه السلام در روز جمل ، دعا كرد و گفت : «بار خدايا! دست ها و پاهاى آنها را قطع فرما» .
۱۵۰۵.الجملـ درباره خارج شدن عثمان بن حُنَيف از زندان بصره ـ: ابن حُنَيف ، [از بصره] بيرون شد و در ذى قار ، نزد امير مؤمنان عليه السلام آمد . چون چشم امير مؤمنان عليه السلام به شكنجه هايى افتاد كه جماعت جمل بر او كرده بودند ، افتاد، گريست و فرمود : «اى عثمان! تو را فرستادم ، در حالى كه پيرمردى محاسن دار بودى و اكنون ، تو را [جوانى ]بى محاسن ، نزد من باز گردانيده اند!
بار خدايا! تو مى دانى كه آنان بر تو گستاخى نمودند و حرام هاى تو را روا شمردند.
بار خدايا! به كيفر آن كه پيروان مرا كُشتند ، آنان را بكُش و به سبب رفتارى كه با جانشين من كردند ، هر چه زودتر مجازاتشان فرما» .
۱۵۰۶.شرح الأخبارـ به نقل از مردى از اهالى بصره ـ: على عليه السلام بر منبر فرمود : «اى اهالى بصره! اگر من در حقّ شما امانت را ادا كرده ام، و در نهان (پشتِ سر) ، خيرخواهتان بوده ام و با اين حال ، شما مرا متّهم نموده و تكذيبم كرده ايد، پس خداوند ، جوانِ [طايفه] ثقيف را بر شما مسلّط كند!» .
مردى برخاست و گفت : اى امير مؤمنان! جوان ثقيف كيست؟
فرمود : «مردى است كه هيچ حرمتى براى خدا باقى نمى گذارد ، مگر اين كه آن را هتك مى كند. در او مَرَضى است كه دامنگير شاهان مى شود . ۱ [حتّى] اگر جز آتش نباشد ، او به آن وارد مى شود .