۱۵۲۶.الغاراتـ به نقل از ابو صالح حنفى ـ: على عليه السلام را ديدم كه در حال مشغول ايراد خطبه است و قرآن را بر سرش نهاده و صداى به هم خوردن ورق هايش به گوش مى خورَد، و گفت : «بار خدايا! ايشان ، آنچه را در اين (قرآن) است ، از من باز داشتند . پس تو آنچه را در آن است ، به من عطا فرما .
بار خدايا! من از ايشان بيزارم و ايشان از من . من از ايشان به تنگ آمده ام و ايشان از من. آنان ، مرا بر خلاف خُويم و طبيعتم و اخلاقى كه در من نبوده است، وا داشتند .
بار خدايا! پس بهتر از آنان را برايم جايگزين فرما و به جاى من ، بدترين كس را نصيب آنان فرما .
بار خدايا! دل هاى آنان را ذوب فرما ، آن سان كه نمك در آب ، حل مى شود» .
۱۵۲۷.امام على عليه السلام :بار خدايا! من از زندگى در ميان اين مردم ، خسته (بيزار) گشته ام و از اميدوارى [به اصلاح اين جماعت ]خسته شده ام . پس، يار مرا ۱ برسان تا من ، از اينان آسوده شوم و ايشان از من! و البته پس از من ، هرگز روى رستگارى نخواهند ديد .
۱۵۲۸.المصنّف ، عبد الرزاقـ به نقل از عبيده ـ: شنيدم كه على عليه السلام خطبه مى خواند و مى گويد : «بار خدايا! من از اينان به ستوه آمده ام و ايشان از من . من از اينان خسته شده ام و ايشان از من . پس، مرا از دست ايشان ، راحت گردان و ايشان را از من . پس، چرا تيره بخت ترينِ شما اين را به خون رنگين نمى كند؟» و امام عليه السلام دستش را بر محاسن خويش نهاد .