۱۵۵۲.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :سپس على بن الحسين (على اكبر) پيش رفت... و او در آن وقت ، هجده سال داشت . چون چشم حسين عليه السلام به او افتاد ، محاسنش را به طرف آسمان بالا بُرد و گفت : «بار خدايا! تو بر اين قوم ، گواه باش؛ زيرا جوانى به سوى آنان رفت كه در اخلاق و شمايل و گفتار ، شبيه ترينِ مردم به پيامبرت محمّد صلى الله عليه و آله است، چنان كه هرگاه دل تنگِ روى پيامبرت مى شديم ، به چهره او مى نگريستيم .
بار خدايا! بركت هاى زمين را از اين مردم ، باز بدار و اگر زنده شان داشتى ، آنان را تار و مار گردان و پاره پاره شان كن و در انديشه ها و تمايلات گوناگون ، قرارشان ده و حكمرانانشان را هرگز از آنان خشنود مگردان؛ زيرا كه اين مردم ، ما را دعوت كردند تا يارى مان دهند ؛ امّا كمر به جنگ با ما و قتل ما بستند».
سپس، حسين عليه السلام بر عمر بن سعد ، بانگ زد : تو را چه شده است؟ خداوند ، رشته خويشاوندى تو را ببُرَد و در كار تو ، برايت بركت ننهد و كسى را بر تو مسلّط سازد كه در بسترت سَرَت را ببُرَد، كه پيوند خويشاوندى با مرا بُريدى و حرمت خويشاوندى من با پيامبر خدا را پاس نداشتى!» .