9 / 8
مالك بن نَسر ۱
۱۵۵۵.مقتل الحسين عليه السلام ، خوارزمى :آن گاه [امام حسين عليه السلام ] از جنگيدن ناتوان شد و در جاى خود ايستاد. هر يك از سپاهيان دشمن كه مى آمد و به او مى رسيد ، بر مى گشت؛ چون دوست نداشت با دستان آلوده به خون حسين عليه السلام خدا را ديدار كند، تا آن كه مردى از قبيله كِنْده به نام مالك بن نَسر ، آمد و شمشيرى بر سرِ ايشان فرود آورد. حسين عليه السلام كلاه بَرَكى (بُرنُس) ۲ بر سر داشت. شمشير ، بَرَكى را شكافت و پُر از خون شد . حسين عليه السلام به او فرمود: «[الهى كه] با دستت نخورى و نياشامى، و خدا ، با ستمكاران ، محشورت كند!» .
سپس ، بَرَكى را انداخت و عرقچين (قَلَنْسُوَه) ۳ پوشيد و بر آن ، دستار بست ، در حالى كه ديگر درمانده شده و از پا افتاده بود. مرد كِنْدى آمد و بَرَكى را ـ كه از خز بود ـ برداشت. بعدا كه آن را نزد همسرش اُمّ عبد اللّه آورد كه خونش را بشويد . همسرش به او گفت : بَرَكىِ پسرِ دختر پيامبر خدا را غارت مى كنى و وارد خانه من مى شوى؟! گم شو از نزد من! خدا گورت را از آتش ، پر كند!
دوستان آن مرد كِندى گفتند كه هر دو دست او خشك شد و پيوسته در فقر و بدترين حال و روز بود تا آن كه مُرد .
9 / 9
محمّد بن اشعث ۴
۱۵۵۶.امام زين العابدين عليه السلام :مردى ديگر از لشكر عمر بن سعد، به نام محمّد بن اشعث بن قيس كِندى، پيش آمد و گفت : اى حسينِ فاطمه! تو را از جانب پيامبر خدا ، چه حرمتى است كه براى ديگران نيست؟
حسين عليه السلام اين آيه را تلاوت كرد : « «خداوند ، آدم و نوح و خاندان ابراهيم و خاندان عمران را بر جهانيان برگزيد ؛ فرزندانى كه بعضى از آنان ، از نسل بعضى ديگرند ...» » .
سپس فرمود : «به خدا سوگند كه محمّد ، از خاندان ابراهيم است و عترت هدايتگر از خاندان محمّد. اين مرد كيست؟».
گفته شد : محمّد بن اشعث بن قيس كِنْدى .
حسين عليه السلام سرش را به سوى آسمان بلند كرد و گفت : «بار خدايا! امروز خوارى را به محمّد بن اشعث بنمايان و از اين روز به بعد ، هرگز او را عزّت مده» .
در اين هنگام، محمّد بن اشعث را ادرار گرفت و براى قضاى حاجت ، به بيرون از اردوگاه رفت . خداوند ، كژدُمى را به جان او انداخت كه وى را گَزيد و با عورت برهنه مُرد .
1.براى شناخت وى ، ر . ك : ص ۵۸۰ .
2.بُرنُس : كُلاهْ جامه ؛ لباس كلاهدار عربى ؛ كلاه رُهبانى ؛ بَرَكى .
3.قَلَنْسُوَه : كلاه بوقى ؛ شب كلاه دراز ؛ نوعى عرقچين عربىِ دنباله دار .
4.براى شناخت وى ، ر . ك : ص ۵۸۱ .