15 / 3
عُمر بن فَرَج ۱
۱۵۹۳.الكافىـ به نقل از محمّد بن سنان ـ: خدمت امام رضا عليه السلام رسيدم . فرمود : «اى محمّد! براى خاندان فَرَج ، پيشامدى روى داده است ؟». گفتم : عمر ، مرده است .
فرمود : «خدا را سپاس» . من سپاسگويى امام عليه السلام را شمردم و بيست و چهار مرتبه شد . گفتم : سَرورم! اگر مى دانستم كه اين ، شما را شادمان مى سازد ، پابرهنه و دوان دوان نزد شما مى آمدم [و خبر مرگش را مى آوردم] .
فرمود : «اى محمّد! مگر نمى دانى كه او ـ كه خدايش لعنت كناد ـ به پدرم محمّد بن على چه گفت ؟» .
گفتم : خير .
فرمود : «در موردى ، او را خطاب قرار داد و گفت : گمان مى كنم مستى . و پدرم فرمود : بار خدايا ! اگر مى دانى كه من امروز را با روزه دارى براى تو به شب رساندم ، طعم غارت و خوارىِ اسارت را به او بچشان! و به خدا سوگند ، چند روزى نگذشت كه اموال او و آنچه داشت ، به غارت رفت و خودش اسير شد و حالا هم مُرد . خدا رحمتش نكناد! خداوند عز و جلاو را مغلوب كرد و خداوند ، همواره دوستانش را بر دشمنانش چيره مى گرداند» .