۱۱۴۸.رجال الكشّىـ به نقل از زيد شحّام ـ: گِرد كعبه طواف مى كردم ، در حالى كه دستم در دست امام صادق عليه السلام بود و اشك هاى ايشان بر گونه هايش جارى بود . فرمود : «اى شحّام ! نديدى پروردگارم چه لطفى به من فرمود؟» .
سپس گريست و دعا كرد . آن گاه به من فرمود : «اى شحّام ! من از خدايم براى سَدير و عبد السلام بن عبد الرحمن ـ كه زندانى بودند ـ درخواست كردم و خداوند ، آن دو را به من بخشيد و آزادشان كرد».
۱۱۴۹.الكافىـ به نقل از يحيى بن ابراهيم بن مهاجر ـ: به امام صادق عليه السلام گفتم : فلانى و فلانى و فلانى ، به شما سلام مى رسانند .
فرمود : «و بر ايشان ، سلام باد!» .
گفتم : از شما درخواستِ دعا دارند .
فرمود : «چه مشكلى دارند؟».
گفتم : ابو جعفر [منصور] آنها را زندانى كرده است .
فرمود : «آنها را چه به او؟».
گفتم : آنها را منصبى داد ، سپس زندانى شان كرد.
فرمود : «آنها را چه به او؟! مگر آنها را نهى نكردم؟ مگر آنها را نهى نكردم؟! مگر آنها را نهى نكردم؟! آنها آتش اند . آنها آتش اند . آنها آتش اند».
سپس فرمود : «بار خدايا ! سلطه شان را از ايشان بگردان» .
من از مكّه مراجعه كردم و از حال آن سه نفر ، جويا شدم . متوجّه شدم كه سه روز پس از آن دعا ، آزاد شده اند.
۱۱۵۰.قصص الأنبياء ، ثعلبىـ در بيان داستان يوسف عليه السلام ـ: چون بى گناهى يوسف عليه السلام بر پادشاه معلوم شد و به امانتدارى و شايستگى و دانش و خردمندى او پى بُرد ، گفت : «او را نزد من بياوريد تا از نزديكان خويش قرار دهم» .
فرستاده پادشاه ، نزد يوسف عليه السلام رفت و گفت : پادشاه ، تو را مى خواند .
يوسف عليه السلام [از زندان] بيرون آمد و براى زندانيان ، دعايى كرد كه تا به امروز ، معروف است . او گفت : «بار خدايا ! دل هاى نيكان را متوجّه ايشان گردان و اخبار را از آنان ، پوشيده مدار» .
از اين رو ، تا به امروز ، زندانيان در هر شهرى ، آگاه ترينِ مردم از اخبار هستند.