۱۱۶۷.امام على عليه السلام :پيامبر خدا ... دستش را بر سينه ام مى نهاد و سپس مى گفت : «بار خدايا ! دلش را از دانش و فهم و روشنايى و بردبارى و حكمت ( / داورى) و ايمان ، مالامال گردان . به او دانش بياموز و نادانش قرار مده و آن را حافظ قرار ده و فراموشكارش مگردان».
۱۱۶۸.امام على عليه السلام :درد شديدى مرا گرفت . نزد پيامبر صلى الله عليه و آله رفتم . مرا در جاى خود نشانيد و خود به نماز ايستاد و گوشه جامه اش را روى من انداخت . سپس فرمود : «بهبود يافتى ، اى پسر ابوطالب و ديگر ، مشكلى ندارى . من هيچ گاه چيزى از خدا نخواستم ، مگر اين كه مانند آن را براى تو نيز خواستم . هيچ گاه از خدا چيزى نخواستم ، مگر آن كه به من عطا فرمود ، جز آن كه به من گفته شد : بعد از تو ، پيامبرى نيست».
۱۱۶۹.امام على عليه السلام :بر پيامبر خدا در مسجد وارد شدم ، در حالى كه در يكى از اتاق هايش در محلّ نمازش نشسته بود . فرمود : «اى على ! ديشب ، در همين جا كه مى بينى ، شب را به نماز گذراندم و از پروردگار بلند مرتبه ام درخواست مى كردم . هر چه از پروردگارم خواستم ، مانند آن را براى تو نيز درخواست نمودم ، و هيچ چيز از او نخواستم ، مگر آن كه عطايم فرمود ، جز آن كه به من گفته شد : بعد از من ، پيامبرى نيست».
۱۱۷۰.تاريخ دمشقـ به نقل از عبد اللّه بن حارث ـ: به على بن ابى طالب عليه السلام گفتم : مرا از برترين مقام و منزلتت در نزد پيامبر خدا آگاه كن.
فرمود : «بله . يك بار من نزد او خوابيده بودم و ايشان ، نماز مى خواند . چون از نمازش فراغت يافت ، فرمود : اى على ! من هيچ خيرى از خداوند عز و جل نخواستم، مگر اين كه به سانِ آن را براى تو نيز درخواست كردم ، و از شرى به خدا پناه نبردم ، مگر اين كه از او خواستم تو را نيز از مانندِ آن ، در پناه خود درآورَد ».