327
ميراث محدث اُرموي

[ كرامات مولى زين العابدين سلماسى]

از آقاى قزوينى شنيدم كه از مقابسات أبو حيان در بيان بعضى از كرامات عالم جليل مولا زين العابدين سلماسى قدس سرهاست .

[ رؤياى عجيبه]

خاتم المحدّثين محدّث نورى قدس سره در كتاب شريف دار السلام ۱ گفته :
عالم عامل و قدوه ارباب فضايل و زين اقران و اماثل ثقه صالح ميرزا محمّد باقر سلماسى ولد مولى زين العابدين سلماسى قدس سره به من نقل نمود كه از جمله منامات غريبه صادقه كه با واقع مطابقت نموده است رؤيايى است كه آن را والد
مرحوم من ديده و جماعت بسيارى بر صدق آن شهادت نموده و بر مطابقت آن با واقع در آن زمان واقف گرديده اند . و آن رؤيا اين است كه مرحوم والد قدس سرههنگامى كه از عتبات عاليات مسافرت فرمود و امام ثامن علىّ بن موسى الرّضا عليهماالسلامرا زيارت نمود ، در موقع مراجعت برگشته و در طهران نزول فرموده جمع كثيرى از اهالى تبريز و خوى و سلماس كه از دوستان و خويشان و ارادتمندان او بودند ، ۲ پيش او گرد آمدند و درخواست نمودند كه براى زيارت احباب و صله ارحام به صوب آذربايجان حركت فرمايد و در هر شهرى از شهرهاى نامبرده مدّت اندكى كه چند روز باشد بماند تا علاقه مندان او از اهالى آن مرز و بوم از وجود شريفش استفاضه نمايند . آن گاه به قرارگاه لازم التّعظيم خود كه مشهد شريف كاظمين عليهماالسلامباشد برگردد. والد مرحوم پس از الحاح و اصرار ، خواهش ايشان را پذيرفت ، پس با ايشان به سمت آذربايجان عزيمت فرمود . پس چون به شهر سلماس رسيده و نزول اجلال فرموده طولى نكشيد كه ميان دولت اسلام و ممالكى كه به أئمّه كرام عليهم السلاممنسوب است ـ يعنى بين دو دولت ايران و عثمانى ـ فتنه اى پيش آمد نمود و علّت آن برخى از سوانح و عوارض بوده كه مقام ، اقتضاى بيان آن را ندارد ، و در هر روز خبرها مى رسيد از اين قبيل كه دولت عثمانى به تدارك اسلحه و تهيه آلات حرب و تدبير جيوش [ و ]تنظيم سپاهيان مشغول است و به ايران روى آورده و حمله ور خواهد شد ، و اهل شهر از كهتر و مهمتر ، اين اخبار را بر تخويف حمل مى كردند و اعتنا نمى نمودند ، تا آن كه اخبار به حدّ تواتر رسيد كه لشگر بسيارى و سپاه جرّارى كه عدّه نفرات آنها از هشتاد هزار مرد جنگى بيشتر است با توپ هاى بسيار در تحت رياست فرماندهى سردارى معروف به چپان اوغلى حركت كرده و به نزديكى بلاد ايران كه حدود آذربايجان باشد رسيدند . پس والى تبريز كه عبّاس ميرزا پسر فتحعلى شاه بود فرمان داد كه از لشگريان در اين حدود هر كه هست گرد آيند و با شتاب تمام به جلوگيرى شتابند تا پيش از وارد شدن دشمن به حدود ايران به مقابله پردازند اگر چه اندك و ناساخته و ناپرداخته باشند . بر حسب اين فرمان ، سپاهيان گرد آمدند و عدّه كمى بودند كه با خود شاه زاده به طرف دشمن ره سپار شدند و شهرهاى آذربايجان از قبيل تبريز و خوى و سلماس از لشگريان خالى ماند ، و بدين جهت بلاد مذكوره بدون نگهبان و مستحفظ شده و مهياى حمله غارتگران و اشرار گرديد . پس كردهايى كه در اطراف اين شهرها هستند به جنب و جوش آمده و فرصت را غنيمت شمرده و بر اطراف و توابع آن شهرها هجوم آورده و به تاخت و تاز پرداختند و از اين تاخت و تاز دو مقصود داشتند : 1 . اين كه در ظاهر به لشگريان عثمانى حمايتى نموده و دستيارى و كمكى نسبت به ايشان كرده باشند ؛ به گمان اين كه آنها مملكت ايران را فتح كرده و بر اهالى آن مسلّط خواهند شد و اين معنى وسيله تقرّبى براى ايشان در پيش آنها خواهد بود . 2 . ملاحظه امورى از قبيل جلب نفع و تذكّر عداوت و كينه اى كه در ميان ايشان بوده از جهت مذهب و جهت اذيت و آزارى كه از آنها پيش از اين ديده بوده اند ، به ويژه از اهل سلماس كه سينه هاى ايشان از كينه اينان پر بوده است . پس برخى از دهات آن را تاراج كردند و گروهى را از مردان ايشان كشتند و سر برخى از آنان را زنده از پوست كندند و پستان چندى از زنان را بريدند و راه ها از بيم و ترس ايشان بسته شد و رئيس ايشان پاشاى موش نام داشت و در اين روزها بعضى از ايشان كه به قصبه سلماس آمد و رفت داشته به بعضى از سلماسيان گفته بود كه گروه اكراد قصد دارند كه به طور ناگهانى بدين شهر هجوم آوردند و اموال آنها را به غارت برند و مردان را بكشند و زنان را به اسيرى ببرند ، به نحوى كه آتش كينه خود را كه در دل دارند بتوانند آبى بپاشند وحدّت شعله عداوت را تسكينى ببخشند . و اين خبر در شهر منتشر شد تا در پيش اهالى مقطوع به گرديد ، و در اين وقت محمد على خان نامى از طايفه قره گوزلو حاكم شهر بود و چون شهر از
لشگريان خالى بود ناچار حاكم شهر اهل كسب و صنعت و كشت را از برزگران و بازاريان كه صلاحيت خروج با نايب السلطنه و لياقت حضور در اردوى او را براى جلوگيرى و جنگ نداشتند گردآورده و بديشان فرمان داد كه هر كس آنچه از سلاح دارد آن را بردارد و فردا در بيرون دروازه حاضر باشد ، و سور شهر از گل بود و چندان ارتفاعى هم نداشت كه دشمن را از دخول باز دارد . پس اهل شهر در اين روز و شب آن اضطراب عظيمى داشتند ، و هر كس به خاكريز نمودن و پنهان كردن آنچه از مال و منال داشت مى پرداخت . و در اين شب گروهى از اعيان و اشراف شهر ، با حالت هم و غم پيش والد گرد آمده و [ درباره آنچه ] كه بر ايشان نازل شده بود صحبت كرده و مى گفتند كه : اين بلا فردا چگونه از اهل شهر دفع خواهد شد؟ در صورتى كه دشمنان بيشتر از ده هزار مرد جنگى هستند و اهل شهر فقرا و بازاريان و برزگران جنگ نديده و رزم نيازموده هستند كه نه از شهر بيرون شده اند و نه جنگ و دفاعى ديده اند و نه آلات و ادوات جنگ بكار برده اند ! آن گاه پس از تأسف و تحير ، هر يكى به خانه خود برگشته و به پوشاندن و پنهان كردن اثاث البيت و متاع خود پرداختند و والد مرحوم نيز به خانه اى كه در آن جا مى خوابيد برگشته و اندوهگين و غمناك در رخت خواب خود جاى گرفته و در عاقبت اين بلاى بزرگ فكر مى كرد كه خوابش برده بود . پس در خواب ديده بود كه سيّد اوصياء و قائد الغرّ المحجلين أعني أمير المؤمنين عليه السلام به خانه اى كه والد مرحوم در آن خوابيده بوده داخل گرديده و همين كه نظر شريف آن حضرت از دور به او افتاده بود او را صدا كرده و فرموده بود : چه روى داده كه تو را اندوهگين و غمناك و شكسته خاطر و انديشناك مى بينم ؟! پس والد مرحوم به فوريت پاشده و به سوى آن حضرت شتافته و در دم در به حضرتش رسيده و خودش را به قدم هاى آن حضرت انداخته و معروض داشته بود كه : « جانم قربانت باد ! تو سبب همّ و غمّ مرا مى دانى و خبر دارى كه پريشانى خاطر من براى اين بليّه عُظما و داهيه كبرا است ؛ زيرا جماعت اكراد همت بر اين بسته اند كه فردا بدين شهر آيند و اهل آن را بكشند و زنانش را اسير برند و مال هاى مردم را تاراج نمايند و از هر چه از آزار و بى آبرويى و هتك حرمت كه مى توانند فروگذارى ننمايند و تو مى دانى كه
ايشان با مذهبت دشمن اند و دل هاى شان با كينه اهل شهر پر است ؛ به جهت اذيت و آزارى كه در پيش از اينان ديده اند و براى كلمات نفرت آورى كه در سابق از اينان شنيده اند و اينان را تاب مقابلت با آنها نيست و توانايى مقاتلت با ايشان ندارند ؛ زيرا همه اينان مردمان كسبكار و اهل تجارت و بازار هستند و با فنون جنگ سر و كارى نداشته اند . حضرت فرمود : وحشت و اضطراب مكن و دل خوشدار ؛ زيرا ايشان نخواهند توانست كه هيچ گونه آزارى به هيچ كس ـ نه به تو و نه به كسى از اهل شهر ـ برسانند . و تقرير موضوع اين كه ايشان اگر چه فردا با گروه انبوهى و عزم ثابتى شما را قصد كرده و بر شهر هجوم خواهند آورد ، وليك خائب و خاسر و مغلوب و منكسر شده و از آن جا كه آمده اند به همان جا خواهند برگشت . پس همين كه والد مرحوم ، اين مژده را از آن حضرت شنيد شادمان شده و خرم و خوشحال از خواب بيدار گرديد . خدمتكاران و خويشاوندان و خانواده خود را ديد كه با دل واپسى و نگرانى بسيار به گرد آوردن اموال و خاكريز كردن و پنهان نمودن آنها مى پردازند . ايشان را صدا كرده ، وقتى كه همه پيش او حاضر شدند ، مژده داد به آنچه امام عليه السلام او را با آن مژده داده بود ، و چون ايشان خلوص و اعتقاد تمام به آن جناب داشتند آسوده خاطر و خاطر جمع گرديدند و دست از كار خود كشيده به همسايگان خود نويد فتح فردا را رسانيدند و اين آوازه فتح شبانه در همه شهر پيچيد و خانه به خانه انتشار يافته تا به گوش حاج محمد عليخان فرماندار ، شهر رسيد و چون فرماندار نماز بامداد را خواند خدمتكاران و زيردستان خود را گرد آورده ، آن گاه دم در منزل والد آمده و در آستانه در نشست . چون والد مرحوم خبردار شد بيرون آمد ، فرماندار عرض كرد كه : مردم خوابى به جناب شما نسبت مى دهند ، آيا اين نسبت صحّت دارد يا نه ؟ فرمود : بلى نسبت رؤيا صحيح است . پس فرماندار شاد شده و معروض داشت : از جناب شما خواهشمندم كه با ما بيرون شهر آيى تا مردم ، قوى دل و مطمئن خاطر باشند ، و اميد دارم كه اين خواهش را بپذيرى . والد مرحوم برخاسته و فرماندار نيز با كسانى كه پيش او بودند از مهتر و كهتر و وجوه و رعايا ، همگى در خدمت او از دروازه شهر بيرون رفتند و پيش از آن كه آفتاب برآيد در جايى كه دشمن از آن جا هجوم خواهد كرد گرد آمدند . در صورتى كه اهل شهر قالب بى روح هستند و به طرفى نگاه مى كنند كه كردها از آن جا خواهند آمد ، ناگاه در همين حالت ابر سياهى گرد و تيره اى هويدا شده و هنگام برآمدن آفتاب به سوى اينان روى آورد . چون نزديك شد ديدند كه سواران اكراد و صفوف سپاهيان ايشان است كه فضاى پهن و صحراى بزرگ را پر كرده است ، و ميان ايشان و ميان اهل شهر فاصله اى نماند مگر به مقدار بلند شدن اسب در موقع دويدن يعنى فاصله كم . پس اضطراب جماعت افزوده و وحشت و دهشت ايشان بيشتر گرديد . پس همگى آواز برآورده و فرياد بركشيدند و برخى از تفنگ ها را به طرف هوا خالى كرده و چند تير هوايى انداختند و سبب همه اينها ترس و بيم بود كه جماعت را فرا گرفته بود . ناگاه بر خلاف انتظار ، جماعت اكراد شقى ما را ديدند با وجود آن تهيه و قوت و هيبت و كثرت ، با آن كه به نزديكى دروازه و سور شهر رسيده بودند يك مرتبه عطف عنان نموده برگشتند و صف هاى ايشان درهم و برهم شد و مغلوب و مقهور و پريشان بى سر و سامان گشته و منهزمانه برگشتند ، چنان كه همه مردم فهميدند كه اين برگشتن با اختيار خود آنها نبوده ، بلكه ايشان در قبال دشمنى كه تاب مقاومت او را در خود نديدند [ و ]در برابر مانعى كه توانائى مدافعه آن را در خود نيافتند ، مغلوب و مقهور شده و مجبور به مراجعت گرديدند ، تا آن كه از نظرها ناپديد شدند ، و صدق رؤياى والد مرحوم تحقق يافت . پس همه مردم به سجده افتاده و شكر خداى تعالى را به جاى آوردند ، و چون حاكم سر از سجده برداشت و از گريه شادى فراغت يافت ، فرمان داد كه دوات و كاغذ و قلمى بياورند و از والد مرحوم درخواست كرد كه رؤياى مذكور را به خطّ شريف خود با كيفيّت مطابقت آن با واقع و مشاهده صدق آن در خارج بنويسد تا آن را با قاصد به لشكرگاه ، پيش نايب السلطنه عباس ميرزا بفرستد تا دل هايشان از اين بشارت قوت بگيرد ؛ زيرا كه آن سپاه نيز عده قليله هستند كه ساخته وپرداخته هم نبوده اند ، در مقابل دشمنى كه از سابق فكر جنگ را
داشته وبه تهيه سازمان آن پرداخته اند. پس والد مرحوم قلم را برداشته و صورت منام را و كيفيّت صدق آن را در خارج در همان روز يعنى روز فرداى شب رؤيا به طور اجمال نوشت و در آن جا اين را نيز يادداشت كرد كه از اين واقعه ظاهر مى شود امام عليه السلام كه نظر رحمتى به شيعيان و دوستان خود دارد و علاقه خود را از ايشان نبريده است ، و از آن حضرت عليه السلام اين اميد را داريم كه به شما نيز يارى كند و شما را بر دشمنتان غالب گرداند چنان كه در اين و اقعه همين معنى را به ظهور رسانيد ، و از اين قبيل چيزها كه به وسيله آن ها دلها آرامش مى يابد و انشراح صدور به عمل مى آيد در آن نامه درج كرده و حاكم ، آن را گرفته با قاصد به لشگرگاه نايب السلطنه فرستاد .

1.دار السلام ، ج ۲ ، ص ۲۱۵ (انتشارات المعارف الإسلامية ، قم الطبعة الثالثة) .

2.نقل مى كرد : [ اين ] كه در حق استاد خود « نَضَّرَ اللّه وجهه » گفته نبايد از كاتب باشد ؛ زيرا كاتب معنى آن را نمى داند ، پس بايد از خودش باشد . نگارنده گويد: معلوم مى شود در آن دوره اين نوع دعا يعنى « نضر اللّه . . » مرسوم بوده ، پس چه مانع دارد معنى آن را او فهميده باشد ؟ به خلاف مورد بزوفرى كه در اين جا اين احتمال نمى آيد . ۵ صفر ۱۳۶۴


ميراث محدث اُرموي
326
  • نام منبع :
    ميراث محدث اُرموي
    سایر پدیدآورندگان :
    اشکوری، احمد؛ صادق، جعفر
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1385
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 32723
صفحه از 384
پرینت  ارسال به