۱۲۵۱۲.عنه عليه السلام :لَم يَقرُبْ مِنَ الأشياءِ بِالتِصاقٍ ، و لَم يَبعُدْ عَنها بِافتِراقٍ . ۱
۱۲۵۱۳.عنه عليه السلام :لَم يَحلُلْ في الأشياءِ فيُقالَ : هُوَ كائنٌ ، و لَم يَنْأَ عَنها فيُقالَ : هُوَ مِنها بائنٌ . ۲
۱۲۵۱۴.عنه عليه السلام :بانَ مِنَ الأشياءِ بِالقَهرِ لَها ، و القُدرَةِ عَلَيها ، و بانَتِ الأشياءُ مِنهُ بِالخُضوعِ لَهُ و الرُّجُوعِ إلَيهِ . ۳
2590
لا تُدرِكُهُ الأبصارُ
الكتاب :
لا تُدْرِكُهُ الْأبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ» . ۴
يَسْألُكَ أهْلُ الْكِتابِ أنْ تُنَزِّلَ عَلَيْهِمْ كِتابا مِنَ السَّماءِ فَقَدْ سَألُوا مُوسَى أكْبَرَ مِنْ ذلِكَ فَقالُوا أرِنا اللّهَ جَهْرَةً فَأَخَذَتْهُمُ الصَّاعِقَةُ بِظُلْمِهِمْ ثُمَّ اتَّخَذُوا الْعِجْلَ مِنْ بَعْدِ ما جاءَتْهُمُ الْبَيِّناتُ فَعَفَوْنا عَنْ ذلِكَ وَ آتَيْنا مُوسَى سُلْطانا مُبِينا» . ۵
وَ لَمَّا جاءَ مُوسَى لِمِيقاتِنا وَ كَلَّمَهُ رَبُّهُ قالَ رَبِّ أرِنِي أنْظُرْ إلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي وَ لكِنِ انْظُرْ إلَى الْجَبَلِ فَإِنِ اسْتَقَرَّ مَكانَهُ فَسَوفَ تَرانِي فَلَمَّا تَجَلَّى رَبُّهُ لِلْجَبَلِ جَعَلَهُ دَكّا وَ خَرَّ مُوسَى صَعِقا فَلَمَّا أفاقَ قالَ سُبْحانَكَ تُبْتُ إلَيْكَ وَ أنا أوَّلُ الْمُؤْمِنِينَ» . ۶
۱۲۵۱۲.امام على عليه السلام :نزديكى او به چيزها به شكل چسبيدن به آنها نيست و دوريش از آنها به گونه جدا شدن، نمى باشد.
۱۲۵۱۳.امام على عليه السلام :در اشياء حلول نكرده، تا در نتيجه، گفته شود او در آنها وجود دارد و از آنها دور نگشته، تا گفته شود او از آنها جداست.
۱۲۵۱۴.امام على عليه السلام :جدايى او از اشياء به سبب قهر و غلبه و استيلاى او بر آنهاست و جدايى اشياء از او به سبب خضوع آنها در برابر او و بازگشتشان به سوى اوست.
2590
ديدگان او را در نمى يابند
قرآن:
«ديدگان او را در نمى يابند و او ديدگان را در مى يابد و او لطيف و آگاه است».
«اهل كتاب از تو مى خواهند كه برايشان از آسمان كتابى فرود آورى. آنان بزرگتر از اين را از موسى طلب كردند و گفتند: خدا را آشكارا به ما بنماى. پس به سبب اين سخن كفر آميزشان صاعقه آنان را فرو گرفت. و پس از آن كه معجزه هايى برايشان آمده بود، گوساله اى را به خدايى گرفتند و ما آنان را بخشيديم و موسى را حجتى آشكار داديم».
«و چون موسى به وعدگاه ما آمد و پروردگارش با او سخن گفت، گفت: اى پروردگار من! خود را به من بنماى تا تو را ببينم. گفت: مرا هرگز نبينى اما به آن كوه بنگر. اگر بر جاى خود قرار يافت تو نيز مرا ببينى. پس، چون پروردگارش بر كوه تجلّى نمود، آن را خُرد كرد و موسى بيهوش بيفتاد. چون به هوش آمد، گفت: منزهى تو، به تو بازگشتم و من نخستين مؤمنانم».