2 ـ بعثة صالح عليه السلام :
لمّا نسيت ثمود ربّها و أسرفوا في أمرهم أرسل اللّه إليهم صالحا النبيّ عليه السلام ، و كان من بيت الشرف و الفَخار معروفا بالعقل و الكفاية (هود : 62 ، النمل : 49) فدعاهم إلى توحيد اللّه سبحانه ، و أن يتركوا عبادة الأصنام ، و أن يسيروا في مجتمعهم بالعدل و الإحسان ، و لا يعلوا في الأرض و لا يسرفوا و لا يطغوا ، و أنذرهم بالعذاب (هود ، الشعراء ، الشمس و غيرها) .
فقام عليه السلام بالدعوة إلى دين اللّه بالحكمة و الموعظة الحسنة ، و صبر على الأذى في جنب اللّه ، فلم يؤمن به إلاّ جماعة قليلة من ضعفائهم (الأعراف : 75) و أمّا الطغاة المستكبرون و عامّة من تَبِعهم فأصرّوا على كفرهم ، و استذلّوا الذين آمنوا به ، و رمَوه بالسَّفاهة و السِّحر (الأعراف : 66 ، الشعراء : 153 ، النمل : 47) . و طلبوا منه البيّنة على مقاله ، و سألوه آية معجزة تدل على صدقه في دعوَى الرسالة ، و اقترحوا له أن يخرج لهم من صخر الجبل ناقة ، فأتاهم بناقة على ما وصفوها به ، و قال لهم : إنّ اللّه يأمركم أن تشربوا من عين مائكم يوما و تكفّوا عنها يوما فتشربها الناقة ، فلها شِرب يوم و لكم شِرب يوم معلوم ، و أن تذروها تأكل في أرض اللّه كيف شاءت و لا تمسّوها بسوء فيأخذكم عذاب قريب (الأعراف : 72 ، هود : 64 ، الشعراء : 156) .
و كان الأمر على ذلك حينا ، ثمّ إنّهم طغوا و مكروا ، و بعثوا أشقاهم لقتل الناقة فعقرها ، و قالوا لصالح : ائتنا بما تعدنا إن كنت من الصادقين ! قال صالح عليه السلام : تمتّعوا في داركم ثلاثة أيّام ، ذلك وعد غير مكذوب (هود : 65) .
ثمّ مكرت شعوب المدينة و أرهاطها بصالح، و تقاسموا بينهم : لنُبيّتنّه و أهله ثمّ نقولنّ لوليّه : ما شهدنا مَهلِك أهله و إنّا لصادقون ، و مكروا مكرا و مكر اللّه مكرا و هم لا يشعرون (النمل:50) فأخذتهم الصاعقة وهم ينظرون (الذاريات : 44) و الرجفة و الصيحة فأصبحوا في دارهم جاثمين ، فتولّى عنهم و قال : يا قومِ لقد أبلغتكم رسالة ربّي و نصحت لكم ، و لكن لا تحبّون الناصحين (الأعراف: 79 ، هود : 67) و أنجَى اللّه الذين آمنوا و كانوا يتّقون (فصّلت : 18) و نادى بعدهم المنادي الإلهيّ : ألا إنّ ثمود كفروا ربَّهم ألا بُعدا لثمود !
2 ـ بعثت صالح عليه السلام :
چون قوم ثمود پروردگار خود را از ياد بردند و گمراهى و ستم را از حدّ گذراندند، خداوند صالح پيامبر را به سوى آنان فرستاد. او از خاندانى شريف و پر افتخار بود و به خردمندى و كاردانى شهرت داشت (هود/ 62 و نمل / 49). صالح قوم خود را به پرستش خداى يگانه و ترك بت پرستى دعوت كرد و از ايشان خواست كه در جامعه خود به عدالت و احسان رفتار كنند و برترى طلبى را كنار بگذارند و زياده روى نكنند و سركشى نورزند و آنان را از عذاب برحذر داشت و اعلام خطر كرد (هود، شعراء، شمس و سوره هاى ديگر).
صالح عليه السلام با حكمت و اندرز نيكو، به دين خدا دعوت مى كرد و براى خدا در برابر آزار و اذيت ها صبر كرد، امّا جز اندكى از مردم مستضعف، كسى ديگر به او ايمان نياورد [اعراف / 75].
طغيانگران مستكبر و توده دنباله رو آنها بر كفرشان اصرار ورزيدند و افرادى را كه به صالح عليه السلام ايمان آورده بودند خوار و حقير شمردند و خودش را به نادانى و جادوگرى متهم ساختند (اعراف / 66؛ شعراء / 153 و نمل / 47) و از وى خواستند تا براى سخن خود دليلى بياورد و براى اثبات درستى ادعاى رسالتش معجزه اى ارائه دهد و به او پيشنهاد كردند از دل كوه برايشان ماده شترى بيرون آورد. حضرت صالح هم ناقه اى (ماده شترى) را با همان خصوصياتى كه آنان گفته بودند براى آنان آورد و بديشان گفت : خداوند به شما فرمان مى دهد كه يك روز شما از چشمه آبى كه داريد آب برداريد و يك روز هم دست نگه داريد تا ناقه از آن بنوشد به طورى كه يك روز سهم آب از ناقه باشد و يك روز از شما و همچنين اجازه دهيد ناقه به دلخواه خود روى زمين خدا بچرد و به او آزارى نرسانيد كه اگر گزندى به او رسانيد، به زودى گرفتار عذاب مى شويد (اعراف / 72؛ هود / 64 و شعراء / 156).
اين موضوع تا مدتى رعايت شد امّا سپس قوم صالح به طغيان و مكر پرداختند و شقى ترين فرد خود را مأمور كشتن ناقه كردند و او ناقه را پى كرد و آنها به صالح گفتند :اگر راست مى گويى آنچه را به ما وعده مى دهى، عملى كن. صالح عليه السلام فرمود : سه روز در خانه هايتان برخوردار شويد. اين و عده اى بى دروغ است (هود / 65).
سپس قبيله ها و گروه هاى شهر براى صالح دسيسه چينى كردند و با خود هم قسم شدند كه به صالح و كسانش شبيخون مى زنيم و آن گاه به ولىّ او مى گوييم : ما در محل و هنگام قتل كسان او حاضر نبوديم و ما راست مى گوييم. آنان دست به نيرنگ زدند و خدا نيز نيرنگ زد و آنها خبر نداشتند (نمل / 50) و در حالى كه مى نگريستند صاعقه(الذاريات / 44) و زمين لرزه و صيحه ايشان را فرو گرفت و در خانه هايشان از پا در آمدند. پس، صالح از آنان روى برتافت و گفت : اى قوم من! من پيام پروردگارم را به شما رساندم و خير شما را خواستم ولى شما افراد ناصح و خيرخواه را دوست نداريد (اعراف / 79؛ هود / 67) و خدا كسانى را كه ايمان آورده و پرهيزگار بودند نجات داد (فصّلت / 18) و بعد از هلاكت ثمود، منادى الهى ندا داد : هان، ثموديان به پروردگارشان كافر شدند. هان، مرگ بر ثمود!