315
ميزان الحكمه ج 11

(انظر) الجهاد الأصغر : باب 581 .

كلام في قصّة إبراهيم عليه السلام و شخصيّته:

و فيه أبحاث مختلفة قرآنيّة و اُخرى علميّة و تاريخيّة و غير ذلك :

قصّة إبراهيم عليه السلام في القرآن :

«كان إبراهيم عليه السلام ـ في طفوليّته إلى أوائل تمييزه ـ يعيش في معزل من مجتمع قومه ، ثمّ خرج إليهم و لحق بأبيه فوجده و قومه يعبدون الأصنام ، فلم يرتضِ منه و منهم ذلك ، و قد كانت فطرته طاهرة زاكية مؤيّدة من اللّه سبحانه بالشهود الحقّ و إراءة ملكوت كلّ شيء ، و بالجملة : و بالقول الحقّ و العمل الصالح .
فأخذ يحاجّ أباه في عبادته الأصنام و يدعوه إلى رفضها ، و توحيد اللّه سبحانه و اتّباعه ، حتّى يهديه إلى مستقيم الصراط ، و يبعده من ولاية الشيطان . و لم يزل يحاجّه و يلحّ عليه حتّى زبره و طرده عن نفسه ، و أوعده أن يرجمه إن لم ينتهِ عن ذكر آلهته بسوء و الرغبة عنها ، فتلطّف إبراهيم عليه السلام إرفاقا به و حنانا عليه ـ و قد كان ذا خُلق كريم و قول مرضيّ ـ فسلّم عليه و وعده أن يستغفر له و يعتزله و قومه و ما يعبدون من دون اللّه (مريم : 41 ـ 48) .
و قد كان من جانب آخر يحاجّ القوم في أمر الأصنام (الأنبياء : 51 ـ 56 ، الشعراء : 69 ـ 77 ، الصافّات : 83 ـ 87) و يحاجّ أقواما آخرين منهم يعبدون الشمس و القمر و الكوكب في أمرها حتّى ألزمهم الحقّ ، و شاع خبره في الانحراف عن الأصنام و الآلهة (الأنعام : 74 ـ 82) حتّى خرج القوم ذات يوم إلى عبادةٍ جامعة خارجَ البلد و اعتلّ هو بالسقم فلم يخرج معهم و تخلّف عنهم، فدخل بيت الأصنام فراغ على آلهتهم ضربا باليمين فجعلهم جُذاذا إلاّ كبيرا لهم لعلّهم إليه يرجعون ، فلمّا تراجعوا و علموا بما حدث بآلهتهم و فتّشوا عمّن ارتكب ذلك قالوا : سمعنا فتىً يذكرهم يقال له : إبراهيم .
فأحضروه إلى مجمعهم فأتوا به على أعين الناس لعلّهم يشهدون ، فاستنطقوه فقالوا : أ أنت فعلت هذا بآلهتنا يا إبراهيم ؟ قال : بل فعله كبيرهم هذا فاسألوهم إن كانوا ينطقون ، و قد كان أبقى كبيرَ الأصنام و لم يجذّه و وضع الفأس على عاتقه أو ما يقرب من ذلك ؛ ليشهد الحال على أنّه هو الذي كسر سائر الأصنام .
و إنّما قال عليه السلام ذلك و هو يعلم أ نّهم لا يصدّقونه على ذلك وهم يعلمون أنّه جماد لا يقدر على ذلك ، لكنّه قال ما قال ليعقّبه بقوله : فاسألوهم إن كانوا ينطقون ، حتّى يعترفوا بصريح القول بأنّهم جمادات لا حياة لهم و لا شعور . و لذلك لمّا سمعوا قوله رجعوا إلى أنفسهم ، فقالوا : إنّكم أنتم الظالمون ، ثمّ نُكِسوا على رؤوسهم ، لقد علمتَ ما هؤلاء ينطقون ، قال : أ فتعبدون من دون اللّه مالا يضرّكم و لا ينفعكم ؟ ! اُفٍّ لكم و لما تعبدون من دون اللّه ، أ فلا تعقلون ؟ ! أ تعبدون ما تنحتون و اللّه خلقكم و ما تعملون ؟ !
قالوا : حَرِّقوه و انصروا آلهتكم ، فبنوا له بنيانا و أسعروا فيه جحيما من النار ، و قد تشارك في أمره الناس جميعا و ألقوه في الجحيم ، فجعله اللّه بَردا عليه و سلاما و أبطل كيدهم (الأنبياء : 57 ـ 70 ، الصافّات : 88 ـ 98) و قد اُدخل في خلال هذه الأحوال علَى الملك ، و كان يعبده القوم و يتّخذونه ربّا ، فحاجّ إبراهيم في ربّه ، فقال إبراهيم : ربّي الذي يحيي و يميت ، فغالطه الملك و قال : أنا اُحيي و اُميت كقتل الأسير و إطلاقه ، فحاجّه إبراهيم بأصرح ما يقطع مغالطته فقال : إنّ اللّه يأتي بالشمس من المشرق فأْت بها من المغرب ، فبهت الذي كفر (البقرة : 258) .
ثمّ لمّا أنجاه اللّه من النار أخذ يدعو إلَى الدين الحنيف دين التوحيد ، فآمن له شرذمة قليلة ، و قد سمّى اللّه تعالى منهم لوطا و منهم زوجته التي هاجر بها ، و قد كان تزوّج بها قبل الخروج من الأرض إلَى الأرض المقدّسة . ۱
ثمّ تبرّأ هو عليه السلام و من معه من المؤمنين من قومهم ، و تبرّأ هو من آزر الذي كان يدعوه أبا و لم يكن بوالده الحقيقيّ ۲ ، و هاجر و معه زوجته و لوط إلَى الأرض المقدّسة ليدعو اللّه سبحانه من غير معارض يعارضه من قومه الجفاة الظالمين (الممتحنة : 4 ، الأنبياء : 71). و بشّره اللّه سبحانه هناك بإسماعيل و بإسحاق و من وراء إسحاق يعقوب ، و قد شاخ و بلغه كبر السنّ فولد له إسماعيل ثمّ ولد له إسحاق ، و بارك اللّه سبحانه فيه و في ولدَيه و أولادهما .
ثمّ إنّه عليه السلام بأمر من ربّه ذهب إلى أرض مكّة ـ و هي وادٍ غير ذي زرع ـ فأسكن فيه ولده إسماعيل و هو صبيّ و رجع إلَى الأرض المقدّسة ، فنشأ إسماعيل هناك ، و اجتمع عليه قوم من العرب القاطنين هناك ، و بُنيت بذلك بلدة مكّة .
و كان عليه السلام ربّما يزور إسماعيل في أرض مكّة ، قبل بناء مكّة و البيت و بعد ذلك (البقرة : 126 ، إبراهيم : 35 ـ 41) . ثمّ بنى بها الكعبة البيت الحرام ، بمشاركة من إسماعيل . و هي أوّل بيت وُضع للناس من جانب اللّه مباركا و هُدىً للعالمين، فيه آيات بيّنات مقام إبراهيم و من دخله كان آمنا (البقرة : 127 ـ 129 ، آل عمران : 96، 97) و أذّنَ في الناس بالحجّ ، و شرّع نسك الحجّ (الحجّ : 26 ـ 30) .
ثمّ أمره اللّه بذبح ولده إسماعيل عليه السلام فخرج معه للنُّسك، فلمّا بلغ معه السعي قال : يا بُنيّ إنّي أرى في المنام أنّي أذبحك ، قال : يا أبتِ افعلْ ما تُؤمر ستجدني إن شاء اللّه من الصابرين ، فلمّا أسلما و تَلَّه للجبين نودي أن : يا إبراهيم ، قد صدّقتَ الرؤيا ، و فداه اللّه سبحانه بذِبح عظيم (الصافّات : 101 ـ 107) .
و آخِر ما قصّ القرآن الكريم من قصصه عليه السلام أدعيته في بعض أيّام حضوره بمكّة ، المنقولة في سورة إبراهيم (آية 35 ـ 41) و آخِر ما ذكر فيها قوله عليه السلام : «ربَّنا اغْفِرْ لِي و لِوالِدَيَّ و لِلمُؤمِنينَ يَومَ يَقُومُ الحِسابُ» .

سخنى درباره سرگذشت ابراهيم عليه السلام و شخصيت او:

اين گفتار شامل مباحث گوناگون قرآنى، علمى، تاريخى و غيره مى باشد.

داستان ابراهيم عليه السلام در قرآن:

«ابراهيم عليه السلام در دوران طفوليت خود تا روزگار رسيدن به سنّ تشخيص، در حالت عزلت و به دور از محيط قوم خود زندگى مى كرد. سپس به ميان آنان آمد و نزد پدرش رفت، امّا ملاحظه كرد كه او و قومش بت مى پرستند. ابراهيم كه فطرتى پاك و سالم داشت و به سبب شهود حق و ارائه ملكوت اشياء از جانب خداوند به او و به طور كلّى به واسطه سخن حق و كردار شايسته، مؤيّد به تأييد الهى شده بود، اين كار پدر و قوم خود را نپسنديد.
لذا، با پدر خود درباره بت پرستيش به بحث پرداخت و از او خواست بت ها را كنار گذارد و خداى يگانه را بپرستد و از او پيروى كند تا خداوند وى را به راه راست رهنمون شود و از حاكميت شيطان دورش گرداند. او پيوسته با پدرش بحث و محاجّه مى كرد و در راه ارشاد او اصرار مى ورزيد، تا جايى كه پدرش بر او تَشَر زد و از خود راندش و تهديد كرد كه اگر از بدگويى خدايانش و بى رغبتى به آنها دست برندارد سنگسارش خواهد كرد.ابراهيم عليه السلام كه از خويى بزرگوارانه و گفتارى نرم و دلپسند برخوردار بود، با ملايمت و مهربانى و دلسوزى، به او درود گفت و قول داد كه برايش آمرزش بطلبد و از او و مردمش و آنچه به جاى خدا مى پرستند كناره گيرد (مريم / 48 ـ 41).
آن حضرت، از طرف ديگر، با مردم درباره بت ها بحث مى كرد (انبياء / 56 ـ 51؛ شعراء / 77 ـ 69 و صافّات / 87 ـ 83) و با عدّه اى ديگر كه خورشيد و ماه و ستاره مى پرستيدند درباره اين پديده ها احتجاج و استدلال مى كرد تا جايى كه بطلان عقايد آنها را اثبات كرد و شايع شد كه او از بت ها و خدايان منحرف شده است. (انعام /82 ـ 74.) يك روز كه مردم براى انجام مراسم عبادى همگانى از شهر بيرون رفتند، ابراهيم به بهانه اينكه بيمار است، همراه آنان نرفت و در شهر ماند و به بتخانه رفت و همه بت ها را خُرد كرد مگر بت بزرگ را كه شايد به سراغ آن بروند. وقتى مردم برگشتند و از بلايى كه به سر خدايانشان آمده بود با خبر شدند و از عامل اين كار جستجو و تحقيق كردند ، گفتند: شنيده ايم كه جوانى به نام ابراهيم از بت ها به بدى ياد مى كند.
لذا، ابراهيم عليه السلام را به انجمن خود احضار كردند و او را به حضور مردم آوردند، تا بلكه مردم شهادت دهند. آن حضرت را بازجويى كردند و گفتند : اى ابراهيم! آيا تو با خدايان ما چنين كرده اى؟ حضرت فرمود : آن بزرگترشان اين كار را كرده است، اگر سخن مى گويند، از آنها بپرسيد. ابراهيم بت بزرگ را سالم نگه داشته و آن را نشكسته بود و تبر را بر شانه يا نزديك شانه اش قرار داده بود، تا وانمود شود كه اين بت بزرگ بوده كه بقيه بت ها را شكسته است.
ابراهيم وقتى فرمود بزرگ آنها اين كار را كرده است، مى دانست كه مردم اين حرفش را باور نمى كنند؛ زيرا مى دانند كه بت ها جمادند و قادر به اين كار نيستند، امّا مى خواست به دنبال آن، اين جمله را بگويد : از خودشان بپرسيد اگر براستى سخن مى گويند، تا بدين وسيله صراحتا اعتراف كنند كه بت ها جمادند و حيات و شعورى ندارند. به همين علّت، وقتى سخن ابراهيم عليه السلام را شنيدند، به وجدانشان مراجعه كردند و با خود گفتند : اين شماييد كه [منحرف و ]ستمكاريد و با سرافكندگى گفتند : تو خود مى دانى كه اين بت ها حرف نمى زنند. ابراهيم فرمود : پس آيا شما به جاى خداوند، چيزهايى را مى پرستيد كه سود و زيانى به شما نمى توانند برسانند. اُف بر شما و بر آنچه كه به جاى خدا مى پرستيد. آيا نمى انديشيد؟ آيا چيزى را مى پرستيد كه خودتان مى تراشيد، در حالى كه خداوند ، هم شما و هم آنچه را مى سازيد آفريده است؟!
مردم گفتند : او را بسوزانيد و خدايانتان را يارى كنيد. پس، آتشخانه اى ساختند و جهنّمى از آتش افروختند و در اين كار همگان مشاركت كردند و آن گاه ابراهيم را در آتش افكندند. امّا خداوند آتش را براى او خنك و بى گزند گردانيد و نقشه آنان را نقش بر آب كرد (انبياء/ 70 ـ 57؛ صافّات / 98 ـ 88). ابراهيم در طى اين مدّت به نزد پادشاه (نمرود) كه مردم او را مى پرستيدند و به خدايگانى گرفته بودند، برده شد. نمرود با ابراهيم درباره پروردگارش بحث و مناظره كرد. ابراهيم فرمود : پروردگار من كسى است كه زنده مى كند و مى ميراند. نمرود از در مغالطه وارد شد و گفت : من نيز زنده مى كنم و مى ميرانم. مثلاً اسيرى را مى كشم يا آزاد مى كنم. ابراهيم با بيان صريحترى كه راه مغالطه را بر او ببندد، فرمود : خداوند خورشيد را از مشرق در مى آورد، تو آن را از مغرب در آور. اين جا بود كه نمرود كفر پيشه مبهوت و درمانده شد (بقره / 258).
بارى، پس از آنكه خداوند ابراهيم را از آتش نجات داد، آن حضرت شروع به دعوت به آيين حنيف و حق گراى توحيد كرد و شمار اندكى به آن حضرت ايمان آوردند كه خداوند متعال از آن جمله لوط و همچنين همسر ابراهيم را كه با وى هجرت كرد نام مى برد. ابراهيم پيش از آنكه سرزمين خود را به سوى ارض مقدس ترك كند، با اين زن ازدواج كرده بود. ۳
ابراهيم عليه السلام و كسانى كه به او ايمان آورده بودند از قوم خود بيزارى جستند و ابراهيم خود نيز از آزر كه پدر خطابش مى كرد، امّا پدر حقيقى او نبود ۴ ، بيزارى جست و با همسر خود و لوط به سرزمين مقدّس مهاجرت كرد تا در آنجا بدون مزاحمت قوم بى فرهنگ و منحرف خود، به عبادت خداوند بپردازد (ممتحنه / 4؛ انبياء / 71). در اين جا بود كه خداوند سبحان به ابراهيم كه پير شده بود، به دنيا آمدن اسماعيل و اسحاق و همچنين يعقوب از صلب اسحاق را بشارت داد. پس از مدتى، ابتدا اسماعيل و بعد اسحاق به دنيا آمدند و خداوند وجود او و دو فرزندش و نوادگان او را پر بركت ساخت.
ابراهيم سپس، به فرمان پروردگارش راهى سرزمين مكه شد كه وادى اى بى آب و علف بود و كودك خرد سالش، اسماعيل را در آنجا گذاشت و خودش به سرزمين مقدس بازگشت.
اسماعيل در سرزمين مكه نشو و نما يافت و گروهى از عرب هاى ساكن آنجا دورش جمع شدند و بدين ترتيب شهر مكه ساخته شد.
ابراهيم عليه السلام ، پيش از بناى مكّه و خانه كعبه و پس از آن، گاه گاهى به ديدن اسماعيل در سرزمين مكه مى رفت (بقره/ 126؛ ابراهيم / 41 ـ 35). او بعدا با كمك اسماعيل بيت اللّه الحرام را ساخت و آن نخستين خانه اى است كه از جانب خداوند براى مردم ساخته شد و خانه اى است بركت زا و مايه هدايت جهانيان. در آن، آياتى روشن و مقام ابراهيم هست و هر كه واردش شود، در امان است (بقره / 129 ـ 127 و آل عمران / 97 ـ 96). ابراهيم بعد از ساختن كعبه دستور حج را صادر كرد و آيين ها و مراسم مربوط به آن را تشريع نمود (حجّ / 30 ـ 26).
آن گاه خداوند به ابراهيم عليه السلام فرمان داد كه فرزندش اسماعيل را ذبح كند. پس، ابراهيم براى انجام مراسم حج با اسماعيل بيرون رفت و چون به جايگاه سعى رسيد، فرمود : پسركم، خواب ديدم كه تو را ذبح مى كنم. اسماعيل گفت : اى پدر! آنچه را كه به آن مأمورى انجام بده كه به خواست خدا مرا از شكيبايان خواهى يافت. پس از آنكه هر دو به فرمان الهى تن دادند و ابراهيم پسر را به پيشانى بر خاك افكند، ندا آمد كه اى ابراهيم! رؤياى خود را حقيقت بخشيدى و خداوند قربانى بزرگى را جانفداى اسماعيل كرد. آخرين مطلبى كه قرآن كريم از سرگذشت ابراهيم عليه السلام بازگو مى كند، دعاهايى است كه ابراهيم در برخى سفرهايش در مكّه كرده و در سوره ابراهيم (آيات 41 ـ 35) نقل شده است و آخرين دعايش اين است : «پروردگارا! مرا و پدر و مادرم و مؤمنان را در روزى كه به حساب ها رسيدگى مى شود، بيامرز».

1.الدليل على إيمان جمع من قومه به قوله تعالى : «قَدْ كانَتْ لَكُمْ اُسْوَةٌ حَسَنَةٌ في إبراهِيمَ و الَّذِينَ مَعَهُ إذْ قالُوا لِقَومِهِمْ إنّا بُرَآءُ مِنْكُم» (الممتحنة : ۴) . و الدليل على تزوّجه قبل الخروج إلَى الأرض المقدّسة سؤاله الولدَ الصالح من ربّه في قوله : «وَ قالَ إنّي ذاهِبٌ إلى رَبِّي سَيَهْدِينِ * رَبِّ هَبْ لِي مِنَ الصَّالِحينَ» (الصافّات : ۹۹ ، ۱۰۰). (كما في هامش المصدر) .

2.و قد تقدّم استفادة ذلك من دعائه المنقول في سورة إبراهيم.(كما في هامش المصدر).

3.دليل بر ايمان آوردن جمعى از قوم ابراهيم به او، اين آيه شريفه است : «در وجود ابراهيم و كسانى كه با او بودند سرمشق نيكويى براى شما بود؛ زيرا كه به قوم خود گفتند : ما از شما بيزاريم» (ممتحنه / ۴)؛ و دليل بر اينكه ابراهيم پيش از رفتن به سرزمين مقدس با اين زن ازدواج كرده بود، اين است كه از پروردگار خود مى خواهد فرزند شايسته روزيش كند : «و گفت : من به سوى پروردگارم مى روم، او مرا هدايت خواهد كرد. پروردگار من! مرا از شايستگان [فرزندى ]ارزانى دار» (صافّات / ۱۰۰ ـ ۹۹).

4.اين مطلب را از دعايى كه در سوره ابراهيم از قول آن حضرت بيان شده است استفاده كرديم.


ميزان الحكمه ج 11
314

۱۹۶۷۸.عنه صلى الله عليه و آله :إنَّ اللّهَ تباركَ و تعالى اختارَ مِن كلِّ شَيءٍ أربَعةً : ......... اختارَ مِن الأنبياءِ أربَعةً للسَّيفِ: إبراهيمَ ، و داودَ ، و موسى ، و أنا . ۱

۱۹۶۷۹.الإمامُ الباقرُ عليه السلام :اتَّخَذَ اللّهُ عَزَّ و جلَّ إبراهيمَ خَليلاً لأنّه لَم يَرُدَّ أحَدا ، و لَم يَسألْ أحَدا غيرَ اللّهِ عَزَّ و جلَّ . ۲

۱۹۶۸۰.عنه عليه السلامـ في قولهِ تعالى :«إنَّ إبراهِيمَ لَأوّاهٌ حَليمٌ»۳ـ: الأوَّاهُ : الدَّعّاءُ . ۴

۱۹۶۸۱.الإمامُ الصّادقُ عليه السلامـ في قَولِهِ تعالى :«إنَّ إبْراهيمَ لَحَليمٌ أوَّاهٌ مُنيبٌ»۵ـ: دَعّاءٌ . ۶

۱۹۶۸۲.عنه عليه السلام :إنّ اللّهَ تباركَ و تعالى اتَّخَذَ إبراهيمَ عَبدا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ نَبيّا ، و إنّ اللّهَ اتَّخَذَهُ نَبيّا قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ رَسولاً ، و إنّ اللّهَ اتَّخَذَهُ رَسولاً قَبلَ أن يَتَّخِذَهُ خَليلاً ، و إنّ اللّهَ اتَّخَذَهُ خَليلاً قَبلَ أنْ يَجعَلَهُ إماما ، فلَمّا جَمَعَ لَهُ الأشياءَ قالَ : «إنّي جاعِلُكَ لِلنّاسِ إماما» . ۷

۱۹۶۸۳.الدرّ المنثور عن حَسّانِ بنِ عَطِيّةَ :أوّلُ مَن رَتَّبَ العَسكرَ في الحَربِ مَيمَنَةً و مَيسَرَةً و قَلبا إبراهيمُ عليه السلام ، لَمّا سارَ لقِتالِ الّذينَ أسَرُوا لُوطا عليه السلام . ۸

۱۹۶۷۸.پيامبر خدا صلى الله عليه و آله :خداوند تبارك و تعالى، از هر چيزى چهار تا برگزيد : ......... از ميان انبياء چهار نفر را براى شمشير برگزيد : ابراهيم و داوود و موسى و من.

۱۹۶۷۹.امام باقر عليه السلام :خداوند عزّ و جلّ، ابراهيم را خليل [خود ]قرار داد، چون دست رد به سينه هيچ حاجت خواهى نزد و از هيچ كس هم جز خداوند عزّ و جلّ چيزى نخواست.

۱۹۶۸۰.امام باقر عليه السلامـ درباره آيه «انّ ابراهيم لاَوّاه حليم» ـفرمود : اوّاه، يعنى بسيار دعا كننده.

۱۹۶۸۱.امام صادق عليه السلامـ نيز درباره آيه «انّ ابراهيم لحليم اوّاه منيب» ـفرمود : [اَوّاه يعنى ]بسيار دعا كننده.

۱۹۶۸۲.امام صادق عليه السلام :خداوند تبارك و تعالى ابراهيم عليه السلام را پيش از آنكه به پيامبرى برگزيند، به بندگى [خود ]گرفت و پيش از آنكه به رسولى برگزيندش به پيامبرى برگزيد و پيش از آنكه خليلش گرداند او را به رسولى برگزيد و پيش از آنكه امامش قرار دهد او را به خليلى گرفت و چون همه اين مقامات را برايش فراهم آورد، فرمود : «من تو را امام مردم قرار دادم».

۱۹۶۸۳.الدرّ المنثورـ به نقل از حسان بن عطيّه ـ: نخستين كسى كه در جنگ، لشكر را به جناح چپ و راست و قلب آرايش داد، ابراهيم عليه السلام بود و آن ، هنگامى بود كه براى جنگ با اسير كنندگان لوط عليه السلام رهسپار شد.

1.. الخصال : ۲۲۵/۵۸ .

2.علل الشرائع : ۳۴/۲ .

3.. التوبة : ۱۱۴ .

4.بحار الأنوار: ۱۲/۱۲/۳۱.

5.. هود : ۷۵ .

6.بحار الأنوار:۱۲/۱۲/۳۲.

7.. الكافي : ۱/۱۷۵/۲ .

8.الدرّ المنثور : ۱/۲۸۲ .

  • نام منبع :
    ميزان الحكمه ج 11
    سایر پدیدآورندگان :
    شیخی، حمید رضا
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    هفتم
تعداد بازدید : 144048
صفحه از 572
پرینت  ارسال به