كلام في قصّة شعيب عليه السلام و قومه في القرآن، في فصول :
«1 ـ هو عليه السلام ثالثُ الرّسل من العرب الذين ذُكرت أسماؤهم في القرآن وهم : هود و صالح و شعيب و محمّد عليهم السلام . ذكر اللّه تعالى طرَفا من قصصه في سور الأعراف و هود و الشعراء و القصص و العنكبوت .
كان عليه السلام من أهل مَديَن ـ مدينة في طريق الشام من الجزيرة ـ و كان معاصرا لموسى عليه السلام ، و قد زوّجه إحدى ابنتيه على أن يأجُره ثمانيَ حِجج و إن أتمّ عشرا فمن عنده (القصص : 27)، فخدمه موسى عشر سنين ، ثمّ ودّعه و سار بأهله إلى مصر .
و كان قومه من أهل مَديَن يعبدون الأصنام ، و كانوا قوما مُنعَّمين بالأمن و الرفاهية و الخصب و رخص الأسعار ، فشاع الفساد بينهم و التطفيف بنقص المكيال و الميزان (هود : 84 و غيرها)، فأرسل اللّه إليهم شعيبا و أمره أن ينهاهم عن عبادة الأصنام و عن الفساد في الأرض و نقص المكيال و الميزان ، فدعاهم إلى ما اُمر به ، و وعظهم بالإنذار و التبشير ، و ذكّرهم ما أصاب قوم نوح و قوم هود و قوم صالح و قوم لوط .
و بالغ عليه السلام في الاحتجاج عليهم وعظتهم فلم يزدهم إلاّ طغيانا و كفرا و فسوقا (الأعراف و هود و غيرهما من السور). و لم يؤمنوا به إلاّ عدّة قليلة منهم ، فأخذوا في إيذائهم و السخرية بهم و تهديدهم عن اتّباع شعيب عليه السلام ، و كانوا يقعدون بكلّ صراط يوعدون و يصدّون عن سبيل اللّه من آمن به و يبغونها عِوَجا (الأعراف : 86) .
و أخذوا يرمونه عليه السلام بأنّه مسحور و أنّه كاذب (الشعراء : 185 ، 186) و أخافوه بالرجم ، و هدّدوه و الذين آمنوا به بالإخراج من قريتهم أو ليعودنّ في ملّتهم (الأعراف : 88) . و لم يزالوا به حتّى أيأسوه من إيمانهم ، فتركهم و أنفسهم (هود : 93) . و دعا اللّه بالفتح قال : ربّنا افتح بيننا و بين قومنا بالحقّ و أنت خير الفاتحين .
فأرسل اللّه إليهم عذاب يوم الظُّلّة (الشعراء : 189) ، و قد كانوا يستهزؤون به أن أسقِطْ علينا كسفا من السماء إن كنت من الصادقين ، و أخذتهم الصيحة (هود : 94) و الرجفة (الأعراف : 91 ، العنكبوت : 37) فأصبحوا في ديارهم جاثمين ، و نجّى شعيبا و من معه من المؤمنين (هود : 94) فتولّى عنهم و قال : يا قوم لقد أبلغتكم رسالات ربّي و نصحت لكم، فكيف آسى على قوم كافرين ؟! (الأعراف : 93) .
گفتارى درباره سرگذشت شعيب عليه السلام و قوم او در قرآن در چند فصل:
«1 ـ شعيب عليه السلام سومين پيغمبر عرب است كه نام آنها در قرآن برده شده و آنان عبارتند از : هود و صالح و شعيب و محمّد عليهم السلام . خداوند متعال گوشه اى از ماجراهاى او را در سوره هاى اعراف و هود و شعراء و قصص و عنكبوت ذكر كرده است.
آن حضرت از مردم مدين ـ شهرى بر سر راه شام و جزيره العرب ـ و هم روزگار موسى عليه السلام بود و يكى از دو دختر خود را به ازدواج موسى عليه السلام در آورد به اين شرط كه هشت سال براى او كار كند و اگر هم بخواهد ده سال كار كند اختيار با اوست (قصص: 27). موسى ده سال شعيب را خدمت كرد و آن گاه با او خداحافظى نمود و با خانواده اش به مصر رفت.
قوم مدينى شعيب بت مى پرستيدند. اين قوم از نعمت امنيت و رفاه و فراوانى و ارزانى برخوردار بودند. امّا فساد و تباهى و كم فروشى و كاستن از پيمانه و ترازو در ميان آنان شيوع يافت (هود: 84 و سوره هاى ديگر). لذا خداوند شعيب را به سوى ايشان فرستاد و به او دستور داد مردم را از بت پرستى و فساد انگيزى در جامعه و كم كردن پيمانه و ترازو نهى كند. حضرت شعيب قوم خود را به آنچه مأمور بود دعوت كرد و از طريق بيم و نويد دادن موعظه شان كرد و عذاب و بلايى را كه به سر قوم نوح و هود و صالح و لوط آمده بود، به آنان گوشزد فرمود.
وى در ارشاد و نصيحت آنان كوشش فراوان به خرج داد. امّا جز بر طغيان و كفر و نافرمانى آنان نيفزود (اعراف و هود و ديگر سوره ها) و تنها شمارى اندك به او ايمان آوردند. امّا مردم شروع به آزار رسانى و تمسخر آنان كردند و تهديدشان مى كردند تا دست از پيروى شعيب بردارند. آنان بر سر هر گذرگاهى مى نشستند، تا كسانى را كه به خدا ايمان آورده بودند بترسانند و از راه خدا بازشان دارند و به انحرافشان كشانند (اعراف: 86).
آنان شعيب عليه السلام را متهم مى كردند كه افسون شده و دروغگوست (شعراء: 186 ـ 185) و او را از سنگسار شدن ترساندند و تهديد كردند كه وى و كسانى را كه به او ايمان آورده اند از شهرشان بيرون مى كنند، مگر اينكه به آيين آنها بازگردند (اعراف: 88). آنها همچنان به مخالفت خود با شعيب ادامه دادند تا جايى كه آن بزرگوار از ايمان آوردن ايشان نوميد شد و آنها را به حال خودشان وا گذاشت (هود: 93) و از خداوند طلب فتح و گشايش كرد و گفت : «بار پروردگارا! ميان ما و قوم ما به حق داورى كن كه تو بهترين داورانى».
اين جا بود كه خداوند عذاب روز ابر آلود را بر آنان فرستاد (شعراء: 189) و در حالى كه شعيب را مسخره مى كردند كه اگر راست مى گويى تكّه ابرى از آسمان بر ما فرو افكن، صيحه (هود: 94) و زمين لرزه (اعراف: 91؛ عنكبوت: 37) آنان را فرو گرفت و در خانه هاى خود از پا در آمدند و خداوند شعيب و كسانى را كه به او ايمان آورده بودند، نجات داد (هود: 94) و آن حضرت از آنان روى گرداند و فرمود : اى قوم من! هر آينه من پيام هاى پروردگارم را به شما ابلاغ كردم و شما را نصيحت نمودم. پس چگونه بر مردمى كافر تأسف خورم؟ (اعراف: 93).