411
ميزان الحكمه ج 11

ميزان الحكمه ج 11
410

2 ـ قصص موسى عليه السلام في القرآن :

هو عليه السلام أكثر الأنبياء ذكرا في القرآن الكريم ، فقد ذكر اسمه ـ على ما عدّوه ـ في مائةٍ و ستّةٍ و ستّين موضعا من كلامه تعالى ، و اُشير إلى قصّته إجمالاً أو تفصيلاً في أربعٍ و ثلاثين سورةً من سور القرآن . و قد اختصّ من بين الأنبياء بكثرة المعجزات ، و قد ذكر في القرآن شيءٌ كثيرٌ من معجزاته الباهرة كصيرورة عصاه ثعبانا ، و اليد البيضاء ، و الطوفان ، و الجراد ، و القمّل ، و الضفادع ، و الدم ، و فلق البحر ، و إنزال المنّ و السّلوى ، و انبجاس العيون من الحجر بضرب العصا ، و إحياء الموتى ، و رفع الطّور فوق القوم ، و غير ذلك .
و قد ورد في كلامه تعالى طرَف من قصصه عليه السلام من دون استيفائها في كلّ مادقّ و جلّ ، بل بالاقتصار على فصول منها يهمّ ذكرها لغرض الهداية و الإرشاد ، على ما هو دأب القرآن الكريم في الإشارة إلى قصص الأنبياء و اُممهم .
و هذه الفصول التي فيها كلّيّات قصصه هي : أنّه تولّد بمصر في بيتٍ إسرائيليّ حينما كانوا يذبحون المواليد الذُّكور من بني إسرائيل بأمر فرعون ، و جعلت اُمّه إيّاه في تابوت و ألقته في البحر ، و أخذ فرعون إيّاه ثمّ ردّه إلى اُمّه للإرضاع و التربية و نشأ في بيت فرعون .
ثمّ بلغ أشدّه و قتل القبطيّ و هرب من مصر إلى مَديَن خوفا من فرعون و ملئه أن يقتلوه قصاصا .
ثمّ مكث في مَدين عند شعيب النبيّ عليه السلام ، و تزوّج إحدى بنتيه .
ثمّ لمّا قضى موسَى الأجل و سار بأهله آنس من جانب الطور نارا و قد ضلّوا الطريق في ليلةٍ شاتيةٍ ، فأوقفهم مكانهم و ذهب إلَى النّار ليأتيهم بقبسٍ أو يجد علَى النار هدى، فلمّا أتاها ناداه اللّه من شاطئ الوادي الأيمن في البقعة المباركة من الشجرة ، و كلّمه و اجتباه و آتاه معجزة العصا و اليد البيضاء في تسع آيات ، و اختاره للرسالة إلى فرعون و ملئه و إنجاء بني إسرائيل و أمره بالذهاب إليه . فأتى فرعون و دعاه إلى كلمة الحقّ و أن يرسل معه بني إسرائيل و لا يعذّبهم ، و أراه آية العصا و اليد البيضاء فأبى ، و عارضه بسحر السَّحَرة و قد جاؤوا بسحر عظيمٍ من ثعابين و حيّات ، فألقى عصاه فإذا هي تلقف ما يأفكون ، فاُلقي السّحرة ساجدين قالوا : آمنّا بربّ العالمين ربّ موسى و هارون ، و أصرّ فرعون على جحوده و هدّد السَّحَرة و لم يؤمن.
فلم يزل موسى عليه السلام يدعوه و ملأه و يريهم الآية بعد الآية كالطوفان و الجراد و القُمّل و الضفادع و الدم آياتٍ مفصّلاتٍ و هم يصرّون علَى استكبارهم ، و كلّما وقع عليهم الرّجز قالوا : يا موسى ، ادع لنا ربّك بما عَهِد عندك لئن كشفت عنّا الرجز لنؤمننّ لك و لنرسلنّ معك بني إسرائيل ، فلمّا كشف اللّه عنهم الرجز إلى أجل هم بالغوه إذا هم ينكثون .
فأمره اللّه أن يسري ببني إسرائيل ليلاً ، فساروا حتّى بلغوا ساحل البحر ، فعقّبهم فرعون بجنوده،فلمّا تراءى الفريقان قال أصحاب موسى : إنّا لَمُدرَكون . قال : كلاّ إنّ معي ربّي سيهدين . فاُمر بأن يضرب بعصاه البحر فانفلق الماء فجاوزوا البحر ، و أتبعهم فرعون و جنوده حتّى إذا ادّاركوا فيها جميعا أطبق اللّه عليهم الماء فأغرقهم عن آخرهم .
و لمّا أنجاهم اللّه من فرعون و جنوده و أخرجهم إلَى البرّ و لا ماء فيه و لا كلأ أكرمهم اللّه فأنزل اللّه عليهم المنّ و السّلوى ، و اُمر موسى فضرب بعصاه الحجر فانبجست منه اثنتا عشرة عينا قد علم كلّ اُناس مشربهم ، فشربوا منها و أكلوا منهما و ظلّلهم الغمام .
ثمّ واعد اللّه موسى أربعين ليلةً لنزول التوراة بجبل الطور ، فاختار قومه سبعين رجلاً ليسمعوا تكليمه تعالى إيّاه ، فسمعوا ثمّ قالوا : لن نؤمن لك حتّى نرَى اللّه جهرةً ، فأخذتهم الصاعقة وهم ينظرون ، ثمّ أحياهم اللّه بدعوة موسى ، و لمّا تمّ الميقات أنزل اللّه عليه التوراة و أخبره أنّ السامريّ قد أضلّ قومه بعده فعبدوا العجل .
فرجع موسى إلى قومه غضبان أسفا ، فأحرق العجل و نسفه في اليمّ و طرد السامريّ و قال له : اذهب فإنّ لك في الحياة أن تقول لا مساس . و أمّا القوم فاُمروا أن يتوبوا و يقتلوا أنفسهم ، فتيب عليهم بعد ذلك ، ثمّ استكبروا عن قبول شريعة التوراة حتّى رفع اللّه الطور فوقهم .
ثمّ إنّهم ملّوا المنّ و السّلوى و قالوا : لن نصبر على طعام واحد ، و سألوه أن يدعو ربّه أن يُخرج لهم ممّا تنبت الأرض من بقلها و قثّائها و فومها و عدسها و بصلها ، فاُمروا أن يدخلوا الأرض المقدّسة الّتي كتب اللّه لهم فأبوا، فحرّمها اللّه عليهم و ابتلاهم بالتِّيه يتيهون في الأرض أربعين سنة .
و من قصص موسى عليه السلام ما ذكره اللّه في سورة الكهف من مضيّه مع فتاه إلى مجمع البحرين للقاء العبد الصالح و صحبته حتّى فارقه .

2 ـ داستان هاى موسى عليه السلام در قرآن:

در قرآن كريم نام موسى عليه السلام بيش از هر پيامبر ديگرى آمده است و به طورى كه شمرده اند، در 166 جاى آن از وى ياد شده و در 36 سوره از سوره هاى قرآن به ماجراهاى آن حضرت به اجمال يا تفصيل اشاره شده است. موسى عليه السلام از همه پيامبران بيشتر معجزه دارد و در قرآن كريم مقدار زيادى از معجزات درخشان او ياد شده است؛ مانند تبديل شدن عصايش به اژدها، يد بيضاء، طوفان، هجوم ملخ ها و شپش و قورباغه و خون، شكافتن دريا و فرو فرستادن گزانگبين و بلدرچين، جوشيدن چشمه ها از سنگ با زدن عصا بر آن، زنده كردن مردگان، بلند كردن كوه طور بر فراز سر مردم و جز اين ها.
در كلام خداوند متعال گوشه هايى از داستان هاى موسى عليه السلام آمده، و ليكن تمامى جزئيات و دقايق آنها را ذكر نكرده است. بلكه، همچنان كه روش قرآن كريم در اشاره به داستان هاى پيامبران و امّت هاى آنان مى باشد، به بخش هايى از آنها كه ياد كردشان در جهت هدف هدايت و ارشاد مردم اهميت دارد، بسنده كرده است.
اين بخش ها كه شامل كليّاتى از داستان هاى موسى مى باشد، عبارتند از اين كه وى در مصر در يك خانواده اسرائيلى ديده به جهان گشود و تولد او در زمانى بود كه به دستور فرعون نوزادان پسر بنى اسرائيل را سر مى بريدند. مادر موسى او را در صندوقى نهاد و آن را در نيل انداخت و فرعون او را گرفت و به مادرش برگردانيد تا او را شير دهد و بزرگ كند و بدين ترتيب موسى عليه السلام در خانه فرعون نشو و نما يافت.
وقتى به سنّ بلوغ رسيد، يكى از قبطيان را كشت و از ترس اينكه فرعون و درباريانش او را به قصاص آن مرد بكشند، به مديَن گريخت.
او در مدين نزد شعيب پيامبر عليه السلام ماند و با يكى از دختران او ازدواج كرد و پس از آنكه مدّت مقرّر براى خدمت به شعيب را به پايان رساند و با خانواده خود راهى مصر شد، از جانب كوه طور آتش ديد و چون در آن شبِ تار راه را گم كرده بودند، موسى خانواده خود را در همان جا كه بودند متوقف كرد و خودش به طرف آن آتش رفت تا مقدارى آتش برايشان بياورد يا چنانچه كسى كنار آتش باشد راه را از او بپرسد. وقتى نزديك آتش رسيد، خداوند از ساحل راست وادى در آن سرزمين پر بركت،از درخت به او ندا داد و با وى سخن گفت و به رسالتش برگزيد و نُه آيت پيامبرى، از جمله معجزه عصا و يد بيضاء را به او داد و وى را براى ابلاغ پيام الهى به فرعون و فرعونيان و نجات بنى اسرائيل انتخاب كرد و دستور داد به سوى فرعون برود.
موسى عليه السلام نزد فرعون رفت و او را به آيين حق فراخواند و از وى خواست تا بنى اسرائيل را با وى روانه كند و دست از آزار و شكنجه شان بردارد و معجزه عصا و يد بيضاء را به فرعون نشان داد.فرعون زير بار نرفت و با حربه جادوى جادوگران به مبارزه با موسى عليه السلام برخاست.
جادوگران با جادوگرى هاى خود اژدها و مارهايى نمودار ساختند. امّا موسى عليه السلام عصاى خود را بيفكند و ناگاه عصا به اژدهايى تبديل شد و تمامى آن جادوها را بلعيد.جادوگران به خاك افتادند و گفتند : ما به خداى جهانيان، خداى موسى و هارون، ايمان آورديم. ولى فرعون همچنان بر انكار خود پاى فشرد و جادوگران را تهديد كرد و ايمان نياورد.
موسى عليه السلام همچنان فرعون و درباريانش را دعوت مى كرد و نشانه هاى نبوّت خويش همچون طوفان و ملخ و شپش و قورباغه و خون را يكى پس از ديگرى به آنان نشان مى داد. امّا آنان همچنان بر استكبار و گردنكشى خود پاى مى فشردند و هر گرفتارى و بلايى كه بر سرشان مى آمد، مى گفتند : اى موسى! پروردگارت را به عهدى كه نزد تو دارد براى ما بخوان. اگر اين عذاب را از ما برطرف سازى حتماً به تو ايمان خواهيم آورد و بنى اسرائيل را قطعاً با تو روانه خواهيم ساخت. امّا چون خداوند عذاب را كه تا مدّتى برايشان مقرّر شده بود، از ايشان برطرف مى كرد دوباره پيمان شكنى مى كردند.
لذا، خداوند به موسى دستور داد بنى اسرائيل را شبانه حركت دهد و آنان حركت كردند و رفتند تا اينكه به ساحل دريا رسيدند. فرعون با سپاهيان خود به تعقيب آنان پرداخت و همين كه دو گروه يكديگر را ديدند، دار و دسته موسى گفتند : به ما مى رسند. موسى فرمود : هرگز؛ زيرا پروردگار من با من است و به زودى راهنماييم مى كند. پس، فرمان آمد كه با عصايش به دريا بزند و همين كه زد آب شكافته شد و بنى اسرائيل از دريا گذشتند و فرعون و سپاهيانش به دنبال آنان وارد دريا شدند و وقتى همگى وارد شدند، خداوند آب را از هر طرف سر به هم آورد و همه فرعونيان را غرق كرد.
پس از آنكه خداوند بنى اسرائيل را از دست فرعون و سپاهيانش نجات داد و آنان را به خشكى رساند، كه در آن نه آبى بود و نه علفى، خداوند آنان را مورد لطف و كرامت خويش قرار داد و گزانگبين و بلدرچين برايشان نازل كرد و موسى فرمان يافت و عصايش را به سنگ زد و دوازده چشمه از آن جوشيد و هر يك از تيره هاى بنى اسرائيل به دنبال آبشخور خود رفت و از آن چشمه ها نوشيدند و از گزانگبين و بلدرچين خوردند و ابر بر سرشان سايه افكند.
آن گاه خداوند با موسى وعده گذاشت كه چهل شب به كوه طور برود، تا تورات بر او نازل شود. موسى از ميان قوم خود هفتاد مرد انتخاب كرد تا سخن گفتن خداى متعال را با او بشنوند. آن هفتاد نفر مكالمه خدا با موسى را شنيدند، امّا گفتند : تا خدا را آشكارا نبينيم هرگز به تو ايمان نمى آوريم. ناگاه صاعقه آنان را در حالى كه مى نگريستند، فرو گرفت، ليكن خداوند با دعاى موسى ايشان را زنده كرد و چون ميقات (آن چهل شب مقرّر) تمام شد، خداوند تورات را بر موسى نازل فرمود و به او خبر داد كه بعد از آمدن وى، سامرى قومش را گمراه كرده و گوساله پرست شده اند. موسى با خشم و اندوه به سوى قوم خود بازگشت و گوساله را آتش زد و خاكسترش را به دريا ريخت و سامرى را طرد كرد و به او فرمود : برو كه در زندگى هميشه بگويى : «لا مَساس (به من دست نزنيد)».
به بقيه مردم هم دستور داد توبه كنند و خودشان را بكشند تا شايد توبه شان قبول شود و قبول شد.باز از پذيرفتن احكام تورات سرباز زدند تا جايى كه خداوند كوه طور را بر فراز سرشان بالا برد.
بنى اسرائيل، از خوردن گزانگبين و بلدرچين نيز به تنگ آمدند و گفتند : ما تحمّل يك نوع غذا را نداريم و از آن حضرت خواستند تا از پروردگارش بخواهد كه از روييدنى هاى زمين؛ مانند سبزى ها و خيار و سير و عدس و پياز برايشان بروياند. پس، خداوند به آنان دستور داد به سرزمين مقدّسى كه خداوند برايشان مقرّر فرموده است وارد شوند، ليكن بنى اسرائيل زير بار نرفتند. لذا خداوند آن سرزمين را بر ايشان حرام كرد و آنان را به سرگردانى گرفتار ساخت به طورى كه مدّت چهل سال در بيابان سرگردان بودند.
يكى ديگر از ماجراهاى موسى عليه السلام كه خداوند در سوره كهف از آن ياد كرده، رفتن او با آن جوان به مجمع البحرين براى ديدار با بنده صالح و همراهيش با اوست تا آنكه از وى جدا مى شود.

  • نام منبع :
    ميزان الحكمه ج 11
    سایر پدیدآورندگان :
    شیخی، حمید رضا
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    هفتم
تعداد بازدید : 145615
صفحه از 572
پرینت  ارسال به