549
ميزان الحكمه ج 11

2 ـ قصّته عليه السلام عند أهل الكتاب :

هو عليه السلام مذكور باسم يوناه بن إمتاي في مواضع من العهد القديم ، و كذا في مواضع من العهد الجديد اُشير في بعضها إلى قصّة لبثه في بطن الحوت ، لكن لم تذكر قصّته الكاملة في شيء منهما .
و نقل الآلوسيّ في روح المعاني في قصّته عند أهل الكتاب ـ و يؤيّده ما في بعض كتبهم ـ من إجمال ۱ القصّة :
أنّ اللّه أمره بالذهاب إلى دعوة أهل نينوى و كانت إذ ذاك عظيمة جدّا لا يقطع إلاّ في نحو ثلاثة أيّام ـ و كانوا قد عظم شرّهم و كثر فسادهم ـ فاستعظم الأمر و هرب إلى ترسيس ، فجاء يافا فوجد سفينة يريد أهلها الذهاب بها إلى ترسيس ، فاستأجر و أعطَى الاُجرة و ركب السفينة ، فهاجت ريح عظيمة و كثرت الأمواج و أشرفت السفينة علَى الغرق .
ففزع الملاّحون و رمَوا في البحر بعض الأمتعة لتخفّ السفينة ، و عند ذلك نزل يونس إلى بطن السفينة و نام حتّى علا نَفَسه ، فتقدّم إليه الرئيس فقال له : ما بالك نائما ؟! قم و ادع إلهك لعلّه يخلّصنا ممّا نحن فيه و لا يهلكنا .
و قال بعضهم لبعض : تعالوا نتقارع لنعرف من أصابنا هذا الشرّ بسببه ، فتقارعوا فوقعت القرعة على يونس فقالوا له : أخبِرْنا ما ذا عملت ؟ و من أين جئت ؟ و إلى أين تمضي ؟ و من أيّ كورة أنت ؟ و من أيّ شعب أنت ؟ فقال لهم : أنا عبد الربّ إله السماء خالق البرّ و البحر ، و أخبرهم خبره ، فخافوا خوفا عظيما و قالوا له : لِمَ صنعت ما صنعت ؟! يلومونه على ذلك .
ثمّ قالوا له : ما نصنع الآن بك ، ليسكن البحر عنّا ؟ فقال : ألقُوني في البحر يسكن ؛ فإنّه من أجلي صار هذا الموج العظيم . فجهد الرجال أن يردّوه إلَى البرّ فلم يستطيعوا ، فأخذوا يونس و ألقوه في البحر لنجاة جميع من في السفينة ، فسكن البحر . و أمر اللّه حوتا عظيما فابتلعه ، فبقي في بطنه ثلاثة أيّام و ثلاث ليال ، و صلّى في بطنه إلى ربّه و استغاث به ، فأمر سبحانه الحوت فألقاه إلَى اليَبس ، ثمّ قال له : قم و امض إلى نينوى و نادِ في أهلها كما أمرتك من قبل .
فمضى عليه السلام و نادى و قال : يخسف نينوى بعد ثلاثة أيّام ، فآمنت رجال نينوى باللّه و نادَوا بالصّيام ، و لبسوا المسوح جميعا . و وصل الخبر إلَى الملك ، فقام عن كرسيّه ، و نزع حلّته ، و لبس مسحا ، و جلس علَى الرماد ، و نودي أن لا يذق أحد من الناس و البهائم طعاما و لا شرابا . و جأروا إلَى اللّه تعالى و رجعوا عن الشرّ و الظلم ، فرحمهم اللّه و لم ينزل بهم العذاب .
فحزن يونس و قال : إلهي من هذا هربت ، فإنّي علمت أنّك الرحيم الرؤوف الصبور التوّاب . يا ربّ، خذ نفسي فالموت خير لي من الحياة ، فقال : يا يونس ، حزنت من هذا جدّا ؟ فقال : نعم يا ربّ .
و خرج يونس و جلس مقابل المدينة ، و صنع له هناك مظلّة و جلس تحتها إلى أن يرى ما يكون في المدينة ، فأمر اللّه يقطينا فصعد على رأسه ليكون ظِلاًّ له من كربه ، ففرح باليقطين فرحا عظيما ، و أمر اللّه تعالى دودة فضربت اليقطين فجفّ ، ثمّ هبّت ريح سموم و أشرقت الشمس على رأس يونس ، فعظم الأمر عليه و استطاب الموت .
فقال الربّ : يا يونس ، أ حزنت جدّا علَى اليقطين ؟ فقال : نعم يا ربّ حزنت جدّا ، فقال تعالى : حزنت عليه و أنت لم تتعب فيه و لم تربّه بل صار من ليلته و هلك من ليلته ، فأنا لا أشفق على نينوى المدينة العظيمة التي فيها أكثر من اثنا عشر ربوة من الناس ؟! قوم لا يعلمون يمينهم و لا شمالهم و بهائمهم كثيرة! انتهى .
و جِهات اختلاف القصّة مع ما يستفاد من القرآن الكريم ظاهرة ، كالفرار من الرسالة و عدم رضاه برفع العذاب عنهم مع علمه بإيمانهم و توبتهم .
فإن قلت : نظير ذلك وارد في القرآن الكريم ، كنسبة الإباق إليه في سورة الصافّات ، و كذا مغاضبته و ظنّه أنّ اللّه لن يقدر عليه على ما في سورة الأنبياء .
قلت : بين النسبتين فرق ؛ فكتبهم المقدّسة أعني العهدَين لا تأبى عن نسبة المعاصي حتَّى الكبائر الموبقة إلَى الأنبياء : ، فلا موجب لتوجيه ما نسب من المعاصي إليه بما يخرج به عن كونه معصية ، بخلاف القرآن الكريم فإنّه ينزّه ساحتهم عن لوث المعاصي حتّى الصغائر ، فما ورد فيه ممّا يوهم ذلك يحمل على أحسن الوجوه بهذه القرينة الموجبة و لذا حملنا قوله : «إذ أبَقَ» و قولَهُ : «مُغاضِبا فَظَنَّ أنْ لَنْ نَقْدِرَ» على حكاية الحال و إيهام فعلهِ .

2 ـ داستان يونس عليه السلام در ميان اهل كتاب :

در جاهايى از عهد قديم و نيز در مواضعى از عهد جديد، از يونس به نام «يوناه بن اِمتاى» نام برده شده است و در برخى از اين موارد به داستان ماندن يونس در شكم ماهى اشاره گرديده. امّا در هيچ يك از عهدين داستان كامل يونس ذكر نشده است.
آلوسى در تفسير روح المعانى درباره داستان يونس عليه السلام از ديدگاه اهل كتاب مطالبى آورده كه گفته هاى برخى از كتاب هاى آنان نيز آن را تأييد مى كند. او چنين مى نويسد :
خداوند، به يونس دستور داد براى دعوت مردم نينوا [از شهرهاى آشور] به آنجا رود. نينوا در آن روزگار شهر بسيار بزرگى [در كنار رود دجله] بود به طورى كه پيمودن آن حدود سه روز وقت مى گرفت.شرارت و تبهكارى مردم اين شهر بالا گرفته بود. يونس كار هدايت اين مردم را بر خود گران ديد و به طرف [شهر ]ترسيس گريخت. بدين منظور به [شهر] يافا آمد. در آنجا كشتى اى ديد كه سرنشينانش عازم ترسيس بودند. كرايه اى داد و سوار كشتى شد. وقتى كشتى به راه افتاد، باد سختى برخاست و دريا پر موج شد و كشتى در آستانه غرق شدن قرار گرفت.
ملاّحان وحشت كردند و براى آنكه كشتى سبك شود مقدارى از كالاها را به دريا انداختند. در اين هنگام يونس به داخل كشتى رفت و به خوابى خوش فرو رفت به طورى كه صداى خُرخُرش بلند شد. ناخداى كشتى پيش او رفت و گفت : چرا خوابيده اى؟ برخيز و خدايت را بخوان تا بلكه ما را از اين وضعى كه داريم نجات بخشد و از بين نرويم.
سرنشينان به يكديگر گفتند : بياييد قرعه بزنيم تا معلوم شود اين بلا و شرّ به سبب وجود چه كسى است. قرعه زدند و قرعه به نام يونس درآمد. به او گفتند : به ما بگو تو چه كرده اى و از كجا آمده اى و به كجا مى روى و از كدام شهر و كدام قوم هستى؟ يونس به آنان گفت : من بنده پروردگار، خداى آسمان و آفريدگار خشكى و دريا هستم و ماجراى خود را به اطلاع آنان رسانيد. كشتى نشينان دچار وحشتى عظيم شدند و او را ملامت كرده گفتند : چرا اين كار را كردى؟
سپس به او گفتند : حالا ما با تو چه كنيم تا دريا آرام گيرد؟ گفت : مرا به دريا اندازيد، آرام مى شود؛ زيرا به خاطر وجود من است كه اين موج بزرگ برخاسته است. مردم كوشيدند او را به خشكى برگردانند. امّا نتوانستند لذا براى نجات كليه سرنشينان كشتى، يونس را گرفتند و به دريا انداختند. دريا آرام گرفت و خداوند به ماهى بزرگى دستور داد يونس را بلعيد و سه شب و سه روز در شكم ماهى باقى ماند و در آنجا به درگاه پروردگارش دعا و تضرع كرد. لذا خداوند سبحان به ماهى فرمان داد يونس را به خشكى افكند، آن گاه خداوند به يونس فرمود : برخيز و به نينوا برو و همان طور كه قبلاً فرمانت داده بودم در ميان آنان نداى دعوت سر ده.
يونس به نينوا رفت و ندا سر داد و گفت : تا سه روز ديگر نينوا به كام زمين فرو مى رود. پس، مردان نينوا به خدا ايمان آوردند و نداى روزه سر دادند و همگى پلاس پوشيدند. خبر به پادشاه رسيد. او هم از تخت خود برخاست و جامه سلطنتى اش را در آورد و پلاسى پوشيد و روى خاكستر نشست و جار زده شد كه احدى از مردم و بهايم حق ندارد لب به غذا و آب بزند و همگى به سوى خداى متعال پناه بردند و از بدى و ظلم دست برداشتند و بدين سان خداوند بر ايشان رحم كرد و عذاب نازل نشد.
يونس اندوهگين شد و گفت : الهى! من از همين موضوع گريختم؛ زيرا مى دانستم كه تو مهربان و رئوف و شكيبا و توبه پذيرى. پروردگارا! جان مرا بگير؛ زيرا مرگ برايم بهتر از زندگى است. خداوند فرمود : اى يونس! آيا از اين كار خيلى غمگين شدى؟ عرض كرد : آرى، اى پروردگار من!
يونس بيرون رفت و در جايى رو به شهر نشست و براى خود سايبانى درست كرد و زير آن نشست تا اينكه ببيند در شهر چه مى گذرد. در اين هنگام خداوند به بوته كدويى دستور داد بر بالاى سر يونس سايه افكند و اندوهش را برطرف سازد. يونس از ديدن بوته كدو بسيار خوشحال شد. خداوند به كِرْمى فرمان داد تا ريشه كدو را بخورد و كدو خشك شد. سپس باد سوزانى برخاست و آفتاب بر سر يونس تابيد به طورى كه كار بر يونس سخت شد و آرزوى مرگ كرد.
خداوند فرمود : اى يونس! آيا براى بوته كدو خيلى ناراحت شدى؟ عرض كرد : آرى، اى پروردگار من! خيلى ناراحت شدم. خداوند متعال فرمود : تو از خشكيدن بوته كدو ناراحت شدى، در حالى كه نه برايش زحمت كشيده بودى و نه آن را پرورش داده بودى، بلكه يكشبه روييد و يكشبه هم خشكيد. پس آيا من نبايد بر نينوا، اين شهر بزرگى كه در آن بيش از صد و بيست هزار تن از مردم به سر مى بردند ، مهربان باشم؟ مردمى كه دست راست و چپ خود را تشخيص نمى دهند و حيوانات بسيارى دارند! پايان گفتار آلوسى.
موارد اختلاف اين داستان با آنچه از قرآن كريم استفاده مى شود، كاملاً آشكار است، مانند نسبت فرار دادن از وظيفه رسالت به آن حضرت و راضى نبودن به رفع عذاب از مردم در صورتى كه مى دانست ايمان آورده و توبه كرده اند.
ممكن است بگوييد : نظير اين مطالب در قرآن كريم نيز آمده است، مانند نسبت فرار دادن به آن حضرت در سوره صافّات و نيز عصبانى بودن يونس عليه السلام و اين گمان او كه خداوند بر او تنگ نخواهد گرفت كه در سوره انبياء آمده است.
جواب اين است كه بين اين دو نسبت فرق است؛ زيرا كتاب هاى مقدس اهل كتاب، يعنى عهد قديم و جديد، ابايى از نسبت دادن معاصى، حتى گناهان كبيره مهلك، به انبيا ندارد. بنا بر اين، لازم نيست معاصى اى را كه نوشته هاى اهل كتاب به يونس عليه السلام نسبت داده اند، طورى توجيه كرد كه از معصيت بودن خارج شود، به خلاف قرآن كريم؛ زيرا قرآن ساحت پيامبران را از لوث گناهان حتى گناهان كوچك منزّه مى شمارد. بنا بر اين، مطالبى كه در اين زمينه در قرآن وارد شده و مُوهم نسبت معصيت به انبياست، بايد به بهترين وجه حمل و توجيه شود. به همين دليل ما اين بخش آيه را كه فرمود «آن گاه كه گريخت» و نيز جمله «خشمگينانه رفت و پنداشت كه ما هرگز بر او تنگ نخواهيم گرفت» را حمل بر اين مى كنيم كه حالت او حكايت از اين امر داشت و عمل وى مُوهم اين معنا بوده است.

1.قاموس الكتاب المقدّس (كما في هامش المصدر).


ميزان الحكمه ج 11
548
  • نام منبع :
    ميزان الحكمه ج 11
    سایر پدیدآورندگان :
    شیخی، حمید رضا
    تعداد جلد :
    14
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1386
    نوبت چاپ :
    هفتم
تعداد بازدید : 128584
صفحه از 572
پرینت  ارسال به