۱۱۷.سُوءُ الْخُلْقِ وَحْشَةٌ لا خَلاَصَ فِيْهَا .
۰.بدى خُلق ، وحشتى است كه خلاصى نيست در او .
هر كه خُلقش نكو بود بر من
با هزاران گناه ، عاصى نيست
خُلق بد وحشتى بود كه از او
مرد را هيچ گه خلاصى نيست
۱۱۸.وَقَالَ : سِيْرَةُ الْمَرْءِ تُنْبِى ءُ عَنْ ۱ سَرِيرَتِهِ .
۰.و گفت : سيرت مرد ، خبر مى دهد از اصل او .
هر كه را اصل و نسل پاك بُود
هست نيكو خصال و نيك۲سِيَر
خود محقّق شده ست اين كه دهد
سيرت مرد ز اصل مرد ، خبر
۱۱۹.سَلاَمَةُ الإنْسَانِ في حِفْظِ اللِّسانِ .
۰.سلامتى آدمى در نگاه داشتن زبان است .
از زبان در بلا بُود همه كس
كار تن را زبان تَبَه دارد
به سلامت بُود ز آفت ها
آدمى گر زبان نگه دارد
۱۲۰.سُكُوتُ اللِّسَانِ سَلاَمَةُ الإنْسَانِ .
۰.خاموشى زبان ، سلامتى آدمى است .
جاودان خواهى ار سلامت نفس
ساز خامش زبان خود به دهان
كآدمى را سلامتى تن است۳
اى برادر ، ز خامشى زبان
1.خ ل : مِن .
2.در نسخه «ح» : خوب .
3.در نسخه «ح» : كآدمى را بود سلامت نفس .