امر به ازدواج
بيست و هفت ساله بودم كه به امر سَرورم و سَرور دو عالم، حضرت ابا عبداللّه ارواح العالمين له الفداء، با يكى از دختر عموهايم، كه خود معيّن كرده بود، ازدواج كردم كه شرح آن طولانى است.
آغاز تأليف
در اين وضعيت، رساله اى به فارسى در اصول دين، با آوردن اجمالى از دليلها، براى مردم نوشتم تا از گمراهى امان يابند، امّا از اغنيا، كسى را نيافتم كه حاضر به چاپ آن باشد؛ من ماندم و دلتنگى از رويكرد مردمان به دنيا و رويگردشان از آخرت.
پس از آن، شروع به جمع آورى مطالب مرحوم ع علاّمه، شيخ مرتضى انصارى و منظم كردن مطالب شيخ و استادم، سالار دانشمندان بزرگ و خاتم فقهاى مهتر[جناب آقاى ميرزا حسن آشتيانى] كردم؛ امّا پايى را پيش و پاى ديگر را پس مى نهادم؛ زيرا، اسباب آماده نبود و وضع معاش نامنظم[و از طرف ديگر] خود نيز مشغول درس و بحث بودم.
رؤيايى اميدبخش
پيوسته به اين تأليف فكر مى كردم، تا اينكه در خواب، به خدمت امير مؤمنان عليه السلام
مشرف شدم و از بدى وضع و فقدان اسباب شكايت كردم. مرا در آغوش گرفت. گفتم: امير مؤمنان! رساله مختصرى در اصول دين نگاشتم، امّا كسى يافت نمى شود آن را چاپ كند، با اينكه مختصر است و مخارج چاپ آن كم؛ پس حال كتاب بزرگى در اصول فقه، كه مشغول جمع آورى و منظم كردن و نقد و تصحيح مطالب آن هستم چگونه است؟ در كمال خوشرويى و خوشحالى فرمودند: تأليف كن، من، چاپ مى كنم. اين بشارت از دنيا و آنچه در آن است، برايم بهتر بود. گل لبخند بر لبانم شكفت و دل، آرام گرفت. آستين همت بالا زدم و با جديّت به مدت سى سال، يا بيشتر، آن كتاب را فراهم آوردم.
ولى كسى براى چاپ آن، پا، پيش ننهاد؛ لذا تشويش و نگرانيم، افزوده گشت. دوباره به دامان پر از لطف امام متقين، امير مؤمنان وصىّ رسول پروردگار جهانيان ـ سلام اللّه عليه و على زوجته و اولاده المعصومين اجمعين ـ چنگ زدم، چون خود وعده داده بود.
در اين زمان، به اسهال شديدى مبتلا شدم. زمانش طولانى شد و شدّت يافت، آن گونه كه دوستان و رفيقان و فضلا و مؤمنان، از من مأيوس شدند. آنها براى شفايم، بسيار پافشارى و دعا كردند.
خبر اين بيمارى در مركز ايران و تهران منتشر شد. در اين هنگام، پيامى در بين نجف و كوفه[به بعضى] رسيد كه در آن، پس از اظهار لطف و مهربانى زياد نسبت به من، آمده بود: از جزع و ناراحتى و ناله كم كن و دو سال صبر نما. خبرآوران، زوارى از تهران بودند كه با بعضى از آنها سابقه رفاقت و دوستى بود. اين واقعه طولانى است و اينجا كمى از آن ذكر شد.