99
سيد عزيزاللّه تهرانى
وى در تهران از محضر علاّمه ملاّ هادى مدرّس طهرانى استفاده كرده و مشرف به عتبات عاليات شده و از محضر مشاهير فقها استفاده نموده ولى بيشتر مراقب و مواظب عباديات و رياضيات شرعيه و مداومت به زيارات مخصوصه و نمازهاى مستحبه و ملتزم به مستحبات بوده و در هنگام و اوقات تشرفش حال مخصوصى داشت و بسيار در كنار قبر شريف حضرت امام حسين عليه السلام مانده و تضرّع مى نمود و همين طور در مشاهد مشرّفه ديگر تا اينكه دو مرتبه مشرّف به حج شد يك مرتبه غير عادى و يك مرتبه عادى و بعد مراجعت به تهران نمود و مشغول به همان رياضتها و عبادتهاى معتاده خود گرديد و بسيار ساعى و كوشا بود در تهذيب و تزكيه نفس خود و همه روز جز دو روز حرام (عيدين فطر و قربان) روزه مى گرفت و شبها جز اندكى نمى خوابيد و بيشتر شب را تا به صبح نماز و عبادت و تهجّد مى گذراند مخصوص شبهاى جمعه را كه مى آمد در حرم حضرت عبدالعظيم عليه السلام و تا به صبح به عبادت و تلاوت قرآن مشغول بود و تا طلوع آفتاب يك ختم قران را قرائت مى نمود و براى اين جهت مستجاب الدعوه بود و دعاء او مجرب بود مخصوص براى امراض روانى و عصبى مانند ديوانگى و عشوه و از اين رو او را ملقب به (دعا نويس) نموده بودند.
و گاهى مى شد كه مى گفت مريض را واگذاريد و دور او را خلوت كنيد. پس بيمار فورا خوب مى شد و از جا برمى خاست و مردم عوامل خيال مى كردند تسخير جن دارد در حالى كه آن جناب بالاتر و والاتر از اين حرفهاى خرافى بود و اين موفقيت و تأثير دعاء و اجابت سريع آن نبود مگر از اثر نفس ملكوتى آن بزرگوار.
در سال 1322ق وفات نمود و در رواق مطّهر حرم شريف حضرت عبدالعظيم حسنى عليه السلام در حجره اى كه اكنون خزينه آستانه مقدسه مدفون گرديد.
آن جناب داراى دو فرزند عالم متقّى بودند يكى آقا سيد حسن متوفى 1328 در نجف اشرف و ديگر آقا سيدمحمد تقى متوفى 1349 قمرى كه به زودى او را ياد خواهيم نمود.
براى مرحوم حاج سيد عزيزاللّه تشرفى خدمت حضرت ولى اللّه اعظم بقية اللّه في الارضين حجة ابن الحسن العسكرى بوده است كه براى روشنى چشم و دل منتظرين و علاقه مندانش مى نگارم و آن به طورى كه علاّمه رازى حاج آقا بزرگ طهرانى در طبقات اعلام جزء سوّم نقباء البشر و مرحوم علاّمه آقا سيد هادى خراسانى در ص 26 كتاب معجزات و كرامات نقل فرموده اند از اين قرار است.
حكايت نمود شيخ جليل عالم ربّانى آقا ميرزا محمد طهرانى (عسگرى) از عالم دانشمند ثقة آقاى حاج آقا بزرگ طهرانى از پسر خاله اش عالم جليل جناب حاج سيد حسن و ايشان از والد ماجدشان سيد عالم و زاهد عابد حاج سيد عزيزاللّه قدس سره نجل بزرگوار حاج سيد نصراللّه تهرانى كه ايام تشرفم در نجف اشرف اشتغال به مجاهدت نفسيّه و رياضات شرعيه از نماز و روزه و ادعيه داشتم و دقيقه اى از مراغبات و مراقبات را فرو نمى گذاشتم.
وقتى براى زيارت مخصوصه عيد فطر به كربلا مشرّف شدم و در مدرسه صدر مهمان يكى از دوستان بودم و بيشتر اوقات را در حرم مطهر حسينى به سر مى بردم و گاهى براى استراحت به مدرسه مى آمدم پس يك روز وارد حجره شدم ديدم عده اى از دوستان و رفقا جمع و از مراجعت به نجف سخن مى گفتند از من سؤال كردند شما چه وقت مراجعت مى كنيد گفتم شما برويد من خيال زيارت خانه خدا را دارم و پياده به راه محبوب خواهم آورد.
من در زير قبّه ساميه حضرت سيدالشهدا عليه السلام دعا كرده ام و اميد اجابت را دارم همراهان و دوستان يك زبان لسان سخريّه و استهزاى را بر من گشوده و گفتند سيد معلوم مى شود در اثر كثرت رياضت و زحمت عبادت دماغت خشك شده چگونه با ضعف مزاج و نقاهت بدن و بى بضاعتى پياده در بيابانهاى سوزان بدون توشه توان سفر كرد و در همان منزل اوّل بازمانى و به چنگال اعراب باديه گرفتار خواهى شد.
چون سرزنش و عيب جويى دوستان از حد گذشت و گفتار مرا از عقل و خرد دور و بى بهره ديدند با سينه گرفتار و كام تلخ با حالتى غضبناك از اطاق بيرون آمدم و با قلب شكسته و چشم گريان راه حرم را پيش گرفتم و به هيچ چيز التفات نمى كردم زيارت مختصرى نمودم و متوجه بالاى سر مطهر شدم در محلى كه هميشه در همانجا نماز و دعا مى كردم.
پس نشستم شروع به گريه و توسل نمودم ناگاه دست يد اللّهى كه دائره كاف و نون قضا و قدر در قبضه انگشت اوست و قضاياى ازل و ابد حرفى از سرنوشت او مى باشد بر شانه من وارد آمد به جانب دست شريف سرورى ديدم در لباس اعراب ولى با فارسى مرا به نام خود خواند و فرمود آيا ميل دارى پياده به خانه خدا مشرف شوى عرض كردم بلى.
فرمود پس قدرى نان خشك كه يك هفته تو را كفايت كند با يك آفتابه و احرام تمام همراه بردارد و در روز فلان و ساعت فلان همين جا حاضر شو و زيارت وداع كن تا با يكديگر از اين مكان مقدس به سمت مقصود حركت كنيم عرض كردم سمعا و طاعة به (چشم) پس از حرم بيرون شدم و رفتم مقدارى گندم مهيّا نمودم و به بعضى از زنان خويشان دادم تا برايم نان تهيه كنند. رفقا هم به نجف مراجعت نمودند. و روز موعود رسيد. اسباب را برداشتم و در مكان معين مشغول زيارت وداع شدم كه آن بزرگوار را ملاقات نمودم پس از حرم بيرون و از صحن شريف خارج شديم و ساعتى را راه پيموديم نه آن سرور مرا به سخن شيرين تر از شكرّش سرافراز فرمود و نه من
مصدّع اوقات مبارك آن حضرت شدم مدتى گذشت تا به غدير آبى رسيديم.
فرمود: همين جا استراحت كن خواب و خوراك نما و خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است نماز به جاى آور چون وقت عصر شد نزد تو خواهم آمد.
پس آن سرور روانه شد. و من همانجا ماندم و نانى كه با خود داشتم خوردم و وضو ساختم و نماز خواندم تا عصر شد. آن بزرگوار تشريف آورد. و فرمود برخيز برويم چند ساعتى راه رفتيم تا به آب ديگرى رسيديم باز خطى بر زمين كشيد و فرمود اين خط قبله است شب را بيتوته كن صبح خواهم آمد و چند ذكر و اوراد به من تعليم فرمود تا آنكه هفت روز به اين ترتيب گذشت و ابدا از راه خسته و رنجور نشدم. صبح روز هفتم فرمود در اين آب مانند من غسل كن و احرام بپوش و همچنانكه لبيك مى گوييم تو هم بگو. پس در همه امور متابعت آن حضرت در رفتار و گفتار نمودم.
باز مسافتى راه رفتيم نزديك كوهى رسيديم صداهايى بگوشم رسيد. عرض كردم اين صداها چيست فرمودند از كوه كه بالا رفتى شهرى را خواهى ديد داخل آن شو و خود آن حضرت از من كنار گرفت من پيش افتادم و تنها از كوه پايين آمده و وارد شهرى بزرگ شدم پرسيدم اينجا كجاست گفتند (مكّه) معظمه و آن هم بيت اللّه الحرام است.
پس يك مرتبه به خود آمدم و التفات به حال خويشتن جستم و دانستم با آنكه بخت من بيدار بود در خواب غفلت مغمور بودم تأسف بى اندازه خوردم از اينكه خير كثير و لطف بى نظير از من فوت گرديد چرا در اين همه مدت آشنا با آن حضرت نشدم و روى از نور صورت مبارك وجه اللّهى برتافتم.
پشيمان شدم و حال آنكه لا ينفع الندم. پشيمانى و ندامت سودى نداشت و از دست جهل بد انديش به پيش عقل شكوه بردم سپس دهه دوّم و سوم ماه شوال و تمام ذى العقده را و چند روزى از ذى الحجه را گذرانيده و در اين مدت مشغول به عبادت و طاعت خدا در مسجد الحرام بودم تا كم كم حجاج از راه شاه وارد شدند. در بين
حجاج ايرانى جستجو كردم پسر عمومى حاج سيد خليل اللّه فرزند حاج سيد اسداللّه طهرانى را با عده اى از طهرانيها كه از راه شام مشرف شده بودند ديدم و آنان از آمدن من خبر نداشتند و چون مرا ديدند و از من جدا نشدند. و همراهى مرا اختيار كرده و تمام هزينه برگشتن مرا برعهده گرفتند و از راه جبل به نجف مراجعت نموديم. و اين قصّه و مسافرت در بين حجاج مشهور گرديد و مخصوصا دوستان و رفقاى نجف از اين ماجرا غبطه و حسرت خورده و از من معذرت و پوزش مى طلبيدند.