معروف بوده با اين ابيات ستوده است:
زهيبتت جگر سنگ خاره نرم شود
چنانكه آهن شد نرم در كف داود
تو مى توانى غلطاند ماه را ز فلك
چنانكه فرهاد از كوه بيستون جلمود
سپس در پايان اين قصيده با اين ابيات صله درخواست كرده است:
برآن قوافى بستم من اين قصيده كه گفت
ابوالفوارس مدح مغيث دين محمود
هزار و پانصد دينار دادش از زر سرخ
و با دويست شتر بارشان متاع و نقود
اديب الممالك حتى پس از انقلاب مشروطيت و اعلان آزادى هم كه وارد كشمكش هاى سياسى و مطبوعاتى شد ، صفت اصلى شعرش را كه همان مديحه گويى در قصيدهاست از دست نداد . او در دوره پس از مشروطه كه روزنامه نگار متبحرى شده بود سعى كرد خود را مردى آزادى خواه و متجدد جلوه دهد كه از مجلس استقبال مى نمايد و مى كوشد تا افكار وطن پرستى را در ملت رواج دهد و در جاى جاى اشعارش با شور و احساس از دهقانان و ستمديدگان جامعه دفاع مى كند اما ساختار و پيكره و زبان و تصاوير شعرى اش توانايى انعكاس اين مفاهيم را ندارد .
اميرى به تمام معنى مردى اديب بوده و پشتوانه ادب فارسى و عربى بسيارى غنى اى دارد و بر ادب و تواريخ و روايات و قصص عرب و عجم مسلط است و درست به همين علت نتوانسته اصول تجردطلبى را در ذهن خود هضم نمايد تا آن را در شعرش نمايان كند؛ او به لغات ساختگى اساتيرى بسيار عشق مى ورزيد و تلاش مى كرد آنها را در شعرش به كار گيرد و همين تكلفات موجب مى گرديد تا اشعارش بالاتر از حد فهم عامه مردم باشد .
سرانجام اديب الممالك در سال (1335 ه ق) كه مأمور عدليه يزد بود سكته كرد و به تهران آمد و روز چهارشنبه 28 ربيع الثانى همين سال در سن 58 سالگى در تهران