ائمه را معصوم نگويد و نداند چگونه شاعرانش معصوم ميبايند ، كدام شاعر است كه او بلهو و طرب مشغول نشده است از رودكى و عنصرى و منجيك و معزّى و برهانى و غير ايشان ، پس شعراى شيعه را با ايشان قياس بايد كردن و اين تهمت ننهادن كه ما در ايشان دعوى عصمت نكرده ايم .
و آنچه گفته:
كه در بازارها جمع شوند و مناقب خوانند» پندارى نديده است و نشنيده كه مناقب خوانان در قطب روده و برسته نرمه و سرفليسان و مسجد عتيق همان خوانند كه بدرزاد مهران و مصلحگاه ، والحمدللّه هيچ مسلمان منقبت و مدح آل رسول را منكر و جاحد نباشد ، شنوند و دوست دارند مگر كسى كه مجبّر و انتقالى و نو مسلمان باشد (تا آخر آنچه گفته) .
چون معلوم شد كه مناقب خواندن در بازارها و مجامع عمومى ديگر در آن زمان شايع و مرسوم بوده است پس مى گوييم كه قوامى قطعه دارد كه صريحا از آن برمى آيد كه وى مناقب خوان بوده است و آن قطعه اين است (ص 24):
ايا نجم دين گر تو احسان كنى
همه درد را جمله درمان كنى
اگر چه نه آصف برخيا
كه از خيل ديو أهل ديوان كنى
سزد كز كفايت تو در مملكت
چنو دخل و خرج سليمان كنى
همى بينم از دست پر خير تو
كه چون با همه خلقى احسان كنى
هميشه سراى تو آباد باد
كه آزادگان را تو مهمان كنى
قوامى از آن است مدّاح تو
كه تا كار او را بسامان كنى
مكن با من اكنون دو كاراى ظريف
كه پس عورت بنده عريان كنى
يكى اينكه چيزى بنخشى مرا
دگر آنكه هنگامه بيران كنى
چنانكه ملاحظه مى شود تقاضاى قوامى از ممدوح خود نجم الدين در اين قطعه آن است كه هنگامه او را ويران نكند ، و معنى هنگامه نيز معلوم است؛ ابن خلف در