259
دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) و شهر ري ج1

سخنان محبّت آميز مى گويند، چون سلام كردم، جواب فرمود و اشاره به سكوت كردند، اكنون سيرى است تماشا كن.

انصاف پيرمرد قفل ساز

در اين حال ديدم پيرزنى را كه ناتوان بود و قد خميده داشت عصازنان، با دست لرزان، قفلى را نشان داد و گفت: آيا ممكن است براى خدا اين قفل را به مبلغ «سه شاهى» از من خريدارى كنيد، كه من به سه شاهى پول احتياج دارم.
پيرمرد قفل ساز، قفل را نگاه كرد و ديد قفل، بى عيب و سالم است، گفت: اى خواهر من! اين قفل «دو عباسى» ارزش دارد زيرا پول كليد آن بيش از «ده دينار» نيست، شما اگر ده دينار به من بدهيد من كليد اين قفل را مى سازم و ده شاهى قيمت آن خواهد بود. پيرزن گفت: نه مرا بدان نيازى نيست، بلكه من به پول آن نيازمندم، شما اين قفل را سه شاهى از من بخريد من شما را دعا مى كنم.
پيرمرد با كمال سادگى گفت: خواهرم! تو مسلمانى، من هم دعوى مسلمانى دارم، چرا مال مسلمان را ارزان بخرم و حق كسى را تضييع كنم، اين قفل اكنون هم هشت شاهى ارزش دارد من اگر بخواهم منفعت ببرم به هفت شاهى خريدارى مى كنم، زيرا دو عباسى معامله بى انصافى است بيش از يك شاهى منفعت بردن، اگر مى خواهى بفروشى، من هفت شاهى مى خرم و باز تكرار مى كنم كه قيمت واقعى آن دو عباسى است، من چون كاسب هستم و بايد نفع ببرم يك شاهى ارزان خريده ام.
شايد پيرزن باور نمى كرد كه اين مرد درست مى گويد، ناراحت شده بود كه من خودم مى گويم، هيچ كس به اين مبلغ راضى نشد، من التماس كردم كه سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمى گيرد و سه شاهى خريدارى كنند، زيرا مقصود من با ده دينار انجام نمى گيرد و سه شاهى پول مورد احتياج من است، پيرمرد هفت شاهى پول به آن زن داد و قفل را خريد!


دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) و شهر ري ج1
258

انصاف با مردم و ديدار حضرت ولىّ عصر عليه السلام

مردى از دانشمندان در آرزوى زيارت حضرت بقية اللّه عليه السلام بود و از عدم توفيق رنج مى برد. مدّتها رياضت كشيد و در مقام طلب بود.
در نجف اشرف ميان طلاب حوزه علميّه و فضلاى آستان علويّه معروف است كه هر كس چهل شبِ چهارشنبه مرتبا و بدون وقفه و تعطيل، توفيق پيدا كند كه به مسجد سهله رود و به نماز مغرب و عشاى خود را در آنجا بگزارد، سعادت تشرّف نزد امام زمان عليه السلام را خواهد يافت و اين فيض نصيب وى خواهد شد. مدّتها در اين باب كوشش كرد و اثرى از مقصود نديد. سپس به علوم غريبه و اسرار حروف و اعداد متوسل شد و به عمل رياضت در مقام كسب و طلب برآمد، چلّه ها نشست و رياضتها كشيد و اثرى نديد. ولى به حكم آن كه شبها بيدار مانده و در سحرها ناله ها داشت، صفا و نورانيتى پيدا كرد و برخى از اوقات برقى نمايان مى گشت و بارقه عنايت بدرقه راه وى مى شد. حالت خلسه و جذبه به او دست مى داد حقايقى مى ديد و دقايقى مى شنيد.
در يكى از اين حالات او را گفتند: ديدن تو و شرفيابى خدمت امام زمان عليه السلام ميسّر نخواهد شد، مگر آن كه به فلان شهر سفر كنى. هرچند اين مسافرت مشكل بود، ولى در راه انجام مقصود آسان نمود.

امام زمان در بازار آهنگران

پس از چندين روز بدان شهر رسيد و در آنجا نيز به رياضات مشغول گرديد و چلّه گرفت، روز سى و هفتم يا سى و هشتم به او گفتند: الآن حضرت بقيت اللّه ، امام زمان عليه السلام در بازار آهنگران، درِ دكّان پيرمردى قفل ساز نشسته است، هم اكنون برخيز و شرفياب باش.
بلند شد و به طورى كه در عالم خلسه خود ديده بود، راه را طى كرد و بر درِ دكّان پيرمرد رسيد و ديد حضرت امام عصر عليه السلام آنجا نشسته اند و با پيرمرد گرم گرفته و

  • نام منبع :
    دانشمندان و مشاهير حرم حضرت عبدالعظيم حسني(ع) و شهر ري ج1
    تعداد جلد :
    2
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
    پیوند معرفی کتاب :
    http://www.hadith.net/post/52477
تعداد بازدید : 99648
صفحه از 395
پرینت  ارسال به