خود پياده مى شد كه طلاب مدرسه شورش نموده كه چرا اين آدم اينجا بيايد . و او پياده نشد و خود را از روى قاطر به صدايى درشت فرمود: «و اذا خاطبهم الجاهلون قالوا سلاما» .
از آنجا كه علاوه بر شرافت حسب و نسب ، از علما و ادباى نامى عصر و در وعظ و خطابه نيز داراى مقامى عالى بوده است در موقع انقلاب ايران و تبديل سلطنت استبدادى به مشروطيّت طرف احتياج سياسيّين گرديد ، از نطق و بيان و خطابه هاى وى استفاده نمودند ، خودش نيز به جهت عاطفه سياست كه در دلش بوده مايل و در امور كشورى داخل شد و سر سلسله و رئيس سياسيّين و انقلابيّين گرديد تا موقعى كه به امر محمّد على شاه قاجار ، به مجلس شوراى تهران توپ بسته شد و آزادى خواهان مورد آزار و شكنج گرديدند شيخ الرئيس را نيز گرفتار و در باغ شاه در زنجيرش كردند تا بعد از استخلاص مسافرت كرده باز مراجعت نمود .
ناگفته نماند: بهائيها بعضى از كلمات مبهم و پهلودار شيخ الرئيس را كه گاهى در منبر به زبان مى آورده موافق مرام بهائى گرى خودشان تأويل كرده و او را نيز بهائى مى دانستند و حال آنكه شيخ الرئيس در آن كلمات هيچ منظورى نداشته و تأويلات بهائيان اصلاً به خاطرش نمى آمد . به جهت آن سوء تفاهم ، پيغامى از ميرزا عباس آمد و او را براى تبليغات به امريكا دعوت و به وعده عايدات چندين برابر واردات ايرانى مستبشرش گردانيد ، او هم دوازده هزار تومان مقروض بودن خود را بهانه آورده گفت بايد اوّل آن را بدهيد تا بعد از اداى قروض حركت كنم ، خيالش اين بوده كه آن مبلغ را بگيرد و با آن بيانات شيوا كه داشته اين قضيه را در بالاى منبر فاش و دليل تقلّب و رسوايى بهائيان نمايد و خدمتى به اسلام انجام دهد . اين مطلب تا چند ماه ، مورد مذاكره سرّى بود تا آنكه ميرزا عباس ، از اين روحيه شيخ الرئيس واقف شد و معامله انجام نيافت و كسى كه محرم اين راز بوده با ناله اسف آميزى مى گفته است كه شيخ الرئيس مى خواست پول را بگيرد و بخورد و به امريكا هم نرود والاّ محل پول و