تاريخ نويسان آن روزگار، مانند سپهر و فرهاد ميرزا و جهانگير ميرزا و ديگران، از او و كارهاى او زياد نكوهش مى كنند و وى را «بد دل و زشتكار» ۱ و «ناسزاوار مرد دنيا دوست» ۲ و «مزور و نمك به حرام و بد خيال و خاين» ۳ مى نامند.
پيداست كه مورخان آن زمان، كه خود از شاهزادگان يا جيره خواران دربار بودند و بعضى از آنها مانند جهانگير ميرزا از وى صدمه ها ديده بودند، در چنان وضعى جز اين نمى توانستند نوشت. امّا از خلال عبارات آنان به خوبى مى توان استنباط كرد كه دربار آن زمان با آن سلطان درويش مسلك و رجال متقلب و متملق، تاب تحمل سختگيريها و تندرويهاى مردى چون قائم مقام را نداشت و روح بلند و طبع مغرور وى و گاهى سرپيچى او از اوامرى كه به صلاح كشور نمى دانسته، همه را از بزرگ و كوچك بر ضد وى برانگيخته بوده است.
قائم مقام مردى فوق العاده با هوش و صاحب فكر و عزم ثابت و خلاصه «يك ديپلمات صحيح و با معنى ايران» ۴ بود كه به واسطه اطلاعات و تجارب خود، به اوضاع و احوال سياست همسايگان ايران به خوبى آشنا و به قدر تسلط كاردينال مازارن بر لويى چهاردهم، در مزاج شاه جوان ايران نفوذ داشت و با اين حال محال بود از او امتيازى كه به ضرر دولت ايران باشد، به دست آورد و انگليسيها يقين داشتند كه تا او مصدر كار است، ممكن نيست بتوان در امور داخلى ايران رخنه كرد. نويسندگان انگليسى، كه در آن تاريخ در ايران سياحت مى كردند، مانند ليوتنان كونولى، دكتر وولف و فريزر، همه در عين ستايش، قائم مقام را به دوستى روسها و تحريك عباس ميرزا، نايب السلطنه، به سرپيچى از نصايح دوستان انگليسى و طرح نقشه تصرف هرات متهم مى كنند و حس بدبينى و دشمنى فوق العاده خود را نسبت به اين مرد بزرگ، كه
1.منشات، فرهاد ميرزا، چاپ بمبئى، ص ۳۷ .
2.تاريخ تبريز، نادر ميرزا، ص ۴۰ .
3.تاريخ نو، جهانگير ميرزا، ص ۱۹۸ و صفحات ديگر.
4.فريزر.