ابن ابى اصيبعه گويد: صاحب بن عباد (متوفى 385 ه.ق) بيمار شد و از عضدالدوله طبيبى خواست. امير، جبرئيل بن عبيداللّه بن بختيشوع را براى درمان صاحب به شهر رى فرستاد. وقتى طبيب به رى رسيد، صاحب بن عباد او را مورد تكريم قرار داد، در درمانگاهى برايش محل سكونت معين كرد و خادمينى را به خدمتش گمارد:
فلما وصل الرى تلقاء الصاحب لقاء جميلا و أنزله فى دار مزاحة العلل بفرّاش و طباخ و خازن و وكيل و بوّاب و غيره ... ۱ . چون جبرئيل به شهر رى رسيد، دستگاه صاحب بن عباد و شخص وى برخورد بسيار خوبى با او نمودند. صاحب وى را در درمانگاهى (مزاحة العلل) جا داد و فراش و خدمتگذار و آشپز و ناظر و دربان و صندوقدار برايش معين كرد. ۲
از اين نكته چنين برمى آيد كه در زمان وزارت صاحب بن عباد، درمانگاه يا بيمارستان آبرومندى در شهر رى وجود داشت كه در عين حال شامل خانه هاى مناسبى براى سكونت طبيبان بزرگ بود.
به جز آنچه كه گفته شد ديگر اطلاعى از بيمارستان رى نداريم. تنها ملا عبدالجليل قزوينى در كتاب نقض (نوشته حدود 560 ه.ق در رى) داستان پيرزنى خرفت را كه دخترش بيمار بود ذكر مى كند؛ به وى گفته بودند ادرار بيمار را نزد طبيب شهر ببر ... و در اثناى اين داستان از بيمارستان رى نيز ياد شده است كه مى تواند دليلى بر وجود آن در زمان مورد بحث باشد:
حكايتى خوش گفت كه عجوزه اى روستايى را دختركى بناليد. او را گفتند تو را آبِ دختر ۳ به طبيب شهر بايد نمود و شكلِ حال با عجوزه تكرار افتاد. عجوزه از جهل و خُرافت دبّه اى از پوستِ خر برداشت و پاره اى از غايط دختر در او كرد به شهر آمد و به جامع برد بر پيرى عرض كرد ... به فراست بدانست كه چه افتاده است، مى گويد،