273
التذكرة العظيمیة

آن حقه ۱ ايست از طلا آويخته و در آن سُميست گويند اين سُم الاغ عيسى است كه آن حضرت بر آن سوار مى شده پس او را به طلا و جواهرات زينت كرده اند و در هر سال نصارى مى آيند به زيارت و آن را طوال مى كنند و مى بوسند آن را و حوائج خود را در آن محل مى خواهند و اين است طريقه و رويه ايشان نسبت به آنچه كه مى گويند سُم الاغ عيسى است ، و شما مى كشيد پسر دختر پيغمبرتان را ، پس مبارك مباد بر شما و بر دين شما .
يزيد گفت : بكشيد اين نصرانى را كه ما را رسوا نكند در شهرهاى خود .
پس چون نصرانى شنيد كه يزيد حكم به قتل او كرد ، گفت : مى خواهى مرا بكشى ؟
گفت : آرى .
نصرانى گفت : ديشب خواب ديدم پيغمبر شما را كه فرمود : اى نصرانى ! تو از اهل بهشتى . پس تعجب كردم از كلام او و شهادتين بر زبان جارى كرد و آمد سر مقدس حسين عليه السلام را دربرگرفت و بوسيد او را ، پس گريه كرد تا او را كشتند .
راقم حروف گويد : پس بر عموم مسلمانان است كه تعصّباً و ديانتاً و تقرّباً هركجا آثار مرقد امامزاده و شاهزاده اى ببينند اگرچه به محض اين كه آثار بقعه و بارگاهى باشد يا به معروفيّت نزد جماعتى و اهل قريه اى يا نسبت و نوشته شدن در كتابى از اهل دانش و تاريخ از اهل علم انساب و غيره و اگرچه به نقل ضعيفى باشد توجه كنند و به ديدن و زيارت آن قبر بروند و به اميد ثواب و اجر خداوند حمد و سوره اى از قرآن هديه از براى صاحب اين قبر بخوانند ، انشاء

1.حُقّه : قوطى ؛ ظرفى كوچك كه در آن جواهر يا چيز ديگر گذارند.


التذكرة العظيمیة
272

رسول پادشاه روم در مجلس او حاضر شد و از اشراف روز بود ، سؤال كرد : اى پادشاه عرب ! اين سر كيست ؟
يزيد گفت : تو را چه كار است ؟
به او گفت : من مراجعت به مملكت خود مى كنم و از من سؤال مى كنند از هر چيزى ، مى خواهم خبر دهم ايشان را از صاحب اين سر تا آنكه در سرور با تو شركت كنند .
يزيد گفت : اين سر حسين بن على ابن ابى طالب است .
گفت : مادر او كيست ؟
گفت : فاطمه بنت رسول اللّه .
آن نصرانى گفت : واى بر تو ! دين من بهتر است از دين تو ، پدر من از نواده هاى داوود است و بين من و آن حضرت پدران بسيار است و نصارى تعظيم مى كنند مرا و به خاك قدم من تبرّك مى جويند چراكه من از نواده هاى داوودم ، و شما پسر دختر پيغمبر خود را مى كشيد و نيست بين او و پيغمبرتان مگر يك مادر ؟! پس بد دينى داريد شما .
و گفت : يزيد ! آيا نشنيدى حديث كنيسه حافر را ؟
گفت : بگو بشنوم .
گفت : بين عمان و يمن دريايى است كه يك سال راه است و در آن آبادى نيست مگر يك شهر در وسط دريا و آن شهر هشتاد فرسخ در هشتاد فرسخ است ، و در روى زمين شهرى از آن بزرگ تر نيست ، كافور و ياقوت از آن شهر آورند و درخت آنها عود و عنبر است ، و آن در تصرّف نصارى است ، و در آن بلد كنيسه هاى بسيار است ، بزرگ ترين از آنها كنيسه حافر است كه در محراب

  • نام منبع :
    التذكرة العظيمیة
    سایر پدیدآورندگان :
    هزار، علیرضا
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 76104
صفحه از 384
پرینت  ارسال به