بوده كه از قرار مسموع و مكتوب از موثّقين خشك سال بوده و باران نيامده بود ، مردم آمدند كه براى استسقاء ايشان را به مصلّى برند ، فرموده بود : ضعف دارم و حالتى ندارم . حكومت اصفهان آمده بود اصرار نموده بود ، همان جواب داده بودند . عرض كرده بود : تخت روان براى شمامى فرستم . فرمود : با تخت روان غصبى به دعاء باران برويم ، دعا هم مستجاب مى شود . اين مطلب را بعضى از تجّار شنيدند و از وجه حلال خود تخت ترتيب دادند و با جمعيّت مسلمان ها درب منزل آقا آمدند و بر تخت نشستند و مردم تخت را سر دست حركت دادند ، با ازدحام از صغير و كبير از شهر رو به خارج شهر و مصلاّى اصفهان كه در تخت فولاد است توجه نمودند و در بين راه انقلاب حال براى آن جناب رخ داد و مشغول دعاء و مناجات شدند پس ابر ظاهر شد و چون به بازار سباغ ها رسيدند قطرات باران تقاطر نمود با آنچه قبلاً هيچ آثارى نداشت ، و پس از آن شدّت كرد باران ، چون به ميدان شاه رسيدند مرحوم جد فرمودند نگاه داريد به واسطه ترديد در رفتن به مصلّى با آمدن باران ، پس استخاره كرده بودند بد آمده بود فرموده بودند : پشت كردن به رحمت خدا خوب نيست ، بسم اللّه ، و و حركت نمودند .
مرحوم والد ـ رحمة اللّه عليه ـ مى فرمودند : من طفل بودم به واسطه كثرت باران و گل شدن راه نمى توانستم راه بروم ، گماشته مرا دوش گرفت و محمّد ربيع ملازم مرحوم حاجى كلباسى به مزاح گفت : حالا پاشنه آسمان را كشيده اينطور باران مى آيد ، رفتند تا مصلّى آنجا نماز ظهر و عصر خواندند و مراجعت نمودند .
مرتبه ديگر كه به دعاء باران رفتند و در بين راه باران شدّت كرد نقل نموده اند