متقى بود و در حال احتضار روزه دار بود و جمعى از او خواستند كه روزه اش را افطار كند، در جواب گفت: سبحان اللّه سى سال است كه از خدا مسألت دارم صائم از دنيا بروم، چگونه از آرزوى سى ساله ام دست بكشم.
وى در وقت احتضار اين اشعار را مترنّم بود:
اِصْرَفُوا عَنّي طَبيبي
وَدَعَوْني وَحَبيبي
زادَنى شَوْقي اِلَيْهِ
وَعَزامِي في لَهيبِ
طابَ هَتْكي في هَواهُ
بَيْنَ واشٍ وَرَقيب
لا اُبالى بِفَواتٍ
حينَ قَدْ صارَ نَصَيبي
لَيْسَ مِنْ لامٍ بِعَذْلٍ
عَنْهُ فيهِ بِمُصيبِ
جَسَدي راضٍ بِسُقْمي
وَجَفَوْني بِتَحيبي
طبيب را از من دور كنيد و مرا با دوست خود واگذاريد. كه شوق و محبّت و ناله من از براى لقاء او افزون گردد و به ملاقاتش بروم.
هنگامى كه نفيسه خاتون در مصر بود، امام شافعى هم ساكن مصر شده و به زيارت نفيسه مى رفت و از پس پرده، طلب ادعيه خيريّه مى نمود.
در كتاب أعلام النساء ۱ و رياحين الشريعه ۲ و منتخب التواريخ ۳ آمده است: هنگامى كه احمد بن طولون در مصر حكومت داشت و ظلم و تعدّى او فزون شد، اهالى مصر به حضرت ست نفيسه شاكى شدند. ايشان فرمودند: چه روز احمد سوار مى شود و به بازار شهر مى آيد. عرض كردند: فلان روز. نفيسه خاتون در آن روز سر راه احمد ايستاد. چون مركب او رسيد، وى را صدا كرد. احمد او را به شناخت و براى رعايت حشمت و جلالتش از مركب خود به زير