73
التذكرة العظيمیة

ازاى هر يك درهم بيست و پنج درهم به تو عوض مرحمت كرده است و قصه را براى او شرح داد پيرزن شاد شد عطا را گرفت و به سوى اولاد خود ره سپار شد.
و نيز حكايت كردند كه زنى از اهل ذمه پسرش در شهر و ديار دشمنان اسير گرديد و آن زن از سوى مفارقت فرزند درون بيع كه معبد ايشان بود مى گرديد و مى ناليد تا يك روزى با شوهر خود گفت به من رسيده است كه در اين شهر و ديار زنى است كه او را نفيسه بنت الحسن گويند. به حضرتش بشتاب و از فرزند گمشده در نزد او تذكر بنما شايد در حق وى دعايى كند اگر فرزندم بيابد بدين و آيين او ايمان مى آورم.
آن مرد به حضرت سيده نفيسه آمد و عرض حال خود كرد سيده دعا كرد تا خداوند فرزندش را بدو باز آورد چون شب بر سر دست آمد به ناگاه ديدند كسى در سراى را مى كوبد آن زن بيرون شتافت فرزند خود را حاضر ديد گفت اى پسرك من از چگونگى حال خود بازگوى گفت اى مادر در فلان وقت بر در ايستاده بودم و اين همان وقت بود كه سيده دعا فرموده بود و به خدمت خود اشتغال داشتم از همه جا بى خبر ناگاه دستى بر قيد افتاد و شنيدم كسى مى گفت او را رها كنيد چه سيده نفيسه بنت الحسن در حق او شفاعت كرده است.
پس از بند و غل رها شدم و پس از آن بناگاه خود را در سر محله خودمان ديدم و به در سراى رسيدم مادرش بسى شادمان شد و اين كرامت به هر جا شايع گشت و زياده از هفتاد نفر از يهود مسلمانى گرفته اند و مادر آن پسر اسلام آورد و از خدام سيده نفيسه گرديد).
و نيز حكايت كردند كه دخترى با كودكان مشغول بازى بود و كلاهى بر سر داشت كه اطراف آن از درهم و دينار علاقه داشت يكى از آن كودكان در آن كلاه


التذكرة العظيمیة
72

دعا كن همانا خداى تعالى از بركت دعايش مهم ترا كفايت فرمايد پيره زن بحضرتش شتافت و سرگذشت خود را به عرض رسانيد و خواستار دعا گرديد.
سيده بر وى ترحم نموده دست به دعا برداشت عرض كرد(يا من علا فقدر و ملك فقهر جبر من امتك هذه ما انكسر فانها خلقك و عيالك) چون اين كلمات بگفت با آن زن فرمود به جاى بنشين كه خداى تعالى بر هر كار تواناست آن زن بر در سراى بنشست و به واسطه گرسنگى اطفالش قلبش سوزناك بود و ساعتى برنگذشت ناگاه جماعتى را بديد كه بر در سراى اجازه دخول مى طلبند چون داخل شدند سلام دادند سيده از حال ايشان پرسيد عرض كردند ما را حكايتى عجيب است ما مردمى سوداگر هستيم و به دريا سفر كرديم و خداى را بر عافيت سپاس مى گذاشتيم و چون نزديك به شهر شما رسيديم آن كشتى كه در او نشسته بوديم سوراخى در او به هم رسيد و آب در كشتى داخل گرديد چندان كه مشرف بر غرق شديم و همى آن مكان را كه آب از آن مى جوشيد مسدود مى كرديم فايدتى نمى كرد. آب طغيان كرد استغاثه به درگاه حضرت احديت نموديم و به حضرت شما توسل جستيم در اين اثنا مرغى را نگران شديم كه خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقه اى را كه در آن پنبه رشته بود به سوى ما افكند آن خرقه رشته را در شكاف كشتى جاى داديم آب از طغيان باز ايستاد و به سلامت وارد شهر شديم اينك به حضرت تو آمديم و به شكرانه خداوند يگانه پانصد درهم نقره بياورديم.
سيده چون بشنيد بگريست و عرض كرد الهى ما ارأفك و الطفك بعبادك اين وقت پيرزن را ندا كرد تا بيامد سيده بفرمود رشته خود را در هر جمعه به چه مبلغ مى فروختى گفت بيست درهم فرمود بشارت باد تو را كه ايزد تعالى در

  • نام منبع :
    التذكرة العظيمیة
    سایر پدیدآورندگان :
    هزار، علیرضا
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 76585
صفحه از 384
پرینت  ارسال به