99
التذكرة العظيمیة

و حضرت عبدالعظيم كاتم اسرار ، بلكه مخزن اسرار و ناشر اخبار آل رسول صلى الله عليه و آله وسلم بوده و از اين جهت مرضى و مطبوع و منظور نظر مهر انور ايشان گرديد و در مدينه مشرّفه و در بغداد و سرّ من رأى حضراً و سفراً به خدمت خاصّه ائمّه دين اشتغال داشت و چون آن جناب را ركن ركين اصحاب حضرت هادى عليه السلام دانستند در مقام اذيّت وى برآمدند ، پس امام عليه السلام ملازمت خدمت ايشان را بدل به هجرت فرمود ، از خوف سلطان جائر كه معتز باللّه بود به سوى رى توجه نمود و شد آنچه شد كه شرح آن ذكر خواهد شد .
و ببينيد ثمره اطاعت امام و تشيّع و مقام علم و عمل را كه گذشته از درجات رفيعه غيبيّه و عالم روحانيّت اين آثار حقّه ايست كه از مزار كثير الانوارش ظاهر و هويداست و ثمرات آن يوماً فيوماً ، به اخيار و ابرار و مجاورين و زوّار قبر مباركش مى رسد ، و روز و شبى نيست كه آن روضه معظّمه از زائرين خالى باشد ، و ماه و سالى نيست كه از حدود ايران و بلاد بعيده ، شدّ رحال براى زيارت قبر شريفش در اوقات متبرّكه نشود ، اللّهمّ وفّقنا وجميع المؤمنين لزيارة قبره الشريف .


التذكرة العظيمیة
98

تلاطم آيد و سالك را از خود مى ربايد و مستغرق مى نمايد و در آن تجلّى ، فناى هر دركات و طىّ مراتب هر درجات و اسقاط اضافات و نفى صفات است كه فرمود قطب ولايت و عرفان : « كمال التوحيد نفي الصفات عن » ۱ . و در آن وقت پرده هاى زجاجيّه ملكوتيّه دريده و شكسته و حجب و سرادقات مرتفع خواهد شد .
مناجات حضرت امير است :
« إلهي ! هب لي كمال الانقطاع إليك وأنِرْ أبصار قلوبنا بضياء نظرها إليك حتّى تخرق أبصار القلوب حجب النّور »۲، إلى آخره . و به مضمون : « واطف السراج فقد طلع الصبح »۳ ، چون سراج هستى سالك الى اللّه در اشراق انوار جلال و جمال لا يزالش و در حقيقت الحقايق و نور الانوار و بحر الاسرار و احديّت واحديّتش منطفى و خاموش مستغرق و مستهلك گردد و منتهى به مقام فناء فى اللّه شود و به مصداق حديث : « من طلبني وجدني »۴ إلى آخره از فصل به وصل و از فرق به جمع و ا ز فرع به اصل رسد ، و به مفاد « وإنّه يتقرّب إليّ بالنّوافل حتّى اُحبّ فإذا أحببته كنت سمعه الذي يسمع به وبصره الذي يبصر به ولسانه الذي ينطق به »۵ إلى آخر . شاعر گويد :
در بحر عشق مائى ما شكست ما
او شديم اوست كه مائيم ما نه ايم

تا بحول اللّه و قوّته و عنايت اوليائه كشف حجاب و رفع نقاب شده و از عالم ناسوت و ظلمات طبيعت رسته ، مراتب عين اليقين آيد آن وقت ملهم به خطاب : « يَا أَيَّتُهَا النَّفْسُ الْمُطْمَئِنَّةُ * ارْجِعِي إِلَى رَبِّكِ رَاضِيَةً مَرْضِيَّةً »۶ شود و به قرب ابدى و وصال سرمدى پيوسته آيد انشاء اللّه تعالى .
محض تذكّر اخوان از اهل عرفان به مقام فناء اشاره اى شد .

گر بگويم وصف آن بى حد شود
مثنوى هفتاد من كاغذ شود

اجمالاً من جمله از سالكين الى اللّه كه واصل به اين مقام شد ، حضرت عبدالعظيم عليه السلام است كه به كلى انانيت خود را محو و هستى خود را تسليم راه حق نمود و در مقام اطاعت و فرمانبرى و حقيقت بندگى لحظه اى تخطى ننمود و پروانه وار در اطراف موالى خود كه هياكل توحيد و اشباه تجريد بودند طيران نمود تا خود را فداى ايشان و راه حق نمود . شاعر گويد :

اى مرغ سحر عشق زپروانه بياموز
كان سوخته را جان شد و آواز نيامد

مدايح و محامد آن جناب بسيار است چراكه آن حضرت در نزد تابعين مقامى بلند و مكانتى ارجمند داشته و از طبقات تابعين كه معاصرين زمان هاى ائمّه دين عليهم السلام بوده اند ، كسى كه به جان و مال و اولاد و عيال تبعيّت نمود و از هيچ چيز خود در مقام امتثال و انقياد مضايقه نداشت و از خودى خود بى خود شد كه شاعر گويد :
در دايره فرمان ما نقطه تسليميم
رأى آنچه تو انديشى حكم آنچه تو فرمايى

و مورد الطاف و افضال آل اطهار عليهم السلام در غياب و حضور سفر و حضر گرديد ، حضرت عبدالعظيم است . و جهت آنكه ائمّه اطهار ، نهايت مرحمت و مكرمت به آن جناب مى فرمودند براى آن بود كه خلفاء جور از بنى العبّاس ، گمان غلبه و استيلاء بر دوستان ايشان داشتند و خلفاء بنى العبّاس از آنچه بنى الحسن عليه السلام در زمان بنى اميّه و بنى مروان و در اوايل خلافت بنى العبّاس كردند ، خائف بودند ، لهذا راضى نمى شدند ائمّه طاهرين در مدينه طيّبه مجاور و ساكن باشند و مى ترسيدند به واسطه ايشان فتنه و فساد برپا شود . پس ايشان را به انواع ظلم و تعدّى كه عمده آن مباعدت از وطن مألوف و مجاورت از روضه نبويّه صلى الله عليه و آله وسلمبوده به بغداد و سامره حركت مى دادند و با خودشان نگاه مى داشتند ، و چون آن بزرگواران وضع زمان را مى دانستند و مأمور بر تحمل بلايا واذيت هاى مخالفين بودند وبرحسب حكمت ومصلحت ملاحظه عواقب امور را مى نمودند ، دوست داشتند فاطميين و علويين كه از آن خانواده اند ساكت باشند و كتمان سرّ ايشان را بنمايند .
در حديث وارد است : « من أذاع سرّنا فقد قتلنا عمداً لا خطأ »۷؛يعنى كسى كه سرّ ما را شايع نمايد ، پس به تحقيق كه عمداً ما را كشته است .

1.التوحيد ص۵۷ ؛ بحار الأنوار ج۴ ص۲۸۵.

2.الإقبال ج۲ ص۲۹۹ ؛ بحار الأنوار ج۹۱ ص۹۹.

3.مكتوب إلى جانب التوراة : من طلبني وجدني ومن طلب غيري لم يجدني. المحجة البيضاء ج۸ ص۵۸ ؛ ميزان الحكمة ج۴ ص۲۷۹۶.

4.عوالي اللئالي ج۴ ص۱۰۲ ؛ الجواهر السنية ص۹۸.

5.فجر/۲۷ و۲۸ .

6.اين سخن را به گونه هاى زير در مصادر يافتيم: الف : «ما قتلنا مَن اذاع حديثنا قتل خطاءٍ ولكن قتلنا قتل عمد» . الكافي ج۲ ص۳۷۰. ب : «من اذاع علينا شيئاً من أمرنا فهو كمن قتلنا عمداً ولم يقتلنا خطأً» . الكافي ج۲ ص۳۷۱. ج : «من اذاع حديثنا فإنّه قتلنا قتل عمد لا قتل خطاءٍ» . مستدرك الوسائل ج۱۲ ص۳۰۴. د : «ليس منّا من اذاع حديثنا فإنّه قتل قتل عمد لا قتل خطأ» . بحار الأنوار ج۲ ص۷۹.

  • نام منبع :
    التذكرة العظيمیة
    سایر پدیدآورندگان :
    هزار، علیرضا
    تعداد جلد :
    1
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1382
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 76146
صفحه از 384
پرینت  ارسال به