101
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

آنجا كه من مى فرمايم.
آنگه جبرئيل آمد و براى ابراهيم بُراق آورد و او بر زمين شام بود تا ابراهيم بر نشست و هاجر و اسماعيل عليه السلام را بر چهارپاى نشاند و مى برد... چون به جاى خانه كعبه رسيد و آن پشته اى بود از ريگى سرخ و پيرامن آن درختكى چند بود از تاه و سَمُر.

جبرئيل عليه السلام اشاره كرد به آنجا كه ركن عراقى است ۱ و امروز جاى حجر اسود است و ابراهيم را گفت خداى تعالى مى فرمايد كه اينان را اينجا ۲ فرود آر. گفت: يا جبرئيل! اين چه جاى است؟ گفت: اين جاى معظم است و خداى تعالى را اينجا خانه اى بود، آن را بيت المعمور گفتند و آدم در آن خانه بود و آن طواف گاه آدم بود و خداى تعالى پس از اين آن را بر دست تو آبادان ۳ خواهد كرد.
ابراهيم عليه السلام هاجر و اسماعيل را آنجا فرود آورد و براى ايشان عريشى كرد تا در زير آن شدند و قربِه اى داشتند. اندكى آب در آنجا مانده بود. جبرئيل گفت: خداى تعالى مى فرمايد كه اينان را اينجا رها كن و برو. ابراهيم عليه السلام برگشت تا بيامد. هاجر گفت: يا خليل اللّه ! ما را به كه رها مى كنى؟ گفت: به آن خداى كه مرا فرمود كه شما را اينجا آرم ورها كنم و به آن خداى كه در غار مرا طعام و شراب داد و بپرورانيد و به آن خداى كه مرا ۴ در آتش نگاه داشت. هاجر چون اين بشنيد، گفت: به قضاى خدا راضى شدم و فرمان خدا را منقاد شدم.
ابراهيم برگرديد و ايشان را به خداى تسليم كرد. ساعتى كه بر آمد، آن قدرى آب كه در قِربه بود، باز خورد. دگر نماند، تشنه شد و شيرش منقطع گشت از تشنگى و گرسنگى، و اسماعيل از ضعف بيافتاد و پاى در زمين مى زد. هاجر درماند،

1.نسخه ۲۰۴۴: امروز و جاى حجر الاسود است.

2.نسخه ح: آنجا.

3.نسخه ح: بودن.

4.نسخه ح: از آتش...


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
100

پايش در سنگ ظاهر شد.
آنگه بر نشست و او را گفت: چون شوهرت باز آيد بگو كه آن پير تو را سلام مى كند و مى گويد عَتَبه در، سخت صالح است، بمگردان، و برفت. چون اسماعيل باز آمد، پدر را نديد. گفت: كسى اينجا بود؟ گفت: بلى، پيرى چنين، بدين صفت، نكو روى، خوش بوى، ۱ خوش خوى و ثنا گفت، گفت: چه كردى؟ گفت: مهماندارى كردم او را و سرش بشستم و بسيار لابه كردم، فرو نيامد. گفت: چه پيغام داد؟ گفت: تو را سلام مى كند و مى گويد: عَتَبه در نگاه دار كه مستقيم است و بدل مكن. گفت: دانى تا او كه بود، او پدر من است ابراهيم، خليل خداى تعالى (عزوجل).
انس مالك روايت كند كه من ديدم اثر انگشتان و پاشنه در آن سنگ. اكنون از بس كه مردم دست درو ماليدند، اثر روشن نماند.
عبداللّه بن عمر روايت كند كه ركن و مقام دو ياقوت بود از ياقوتهاى بهشت. خداى (عزوجل) به زمين فرستاد و روشنايى ايشان بستد و اگر همچنان روشن بودندى، همه زمين به نور ايشان منوّر بودى. ۲
اهل سير روايت كردند از محمد اسحاق و وهب بن مُنَبِّه و عبداللّه عباس كه چون هاجر به اسماعيل بار بنهاد و او را ساره با ابراهيم داده بود، ساره را رشك آمد؛ براى آنكه نور محمدى كه در پيشانى ابراهيم بود، انتقال افتاد [يافت] به اسماعيل و ساره دانست كه آن شرف از او بيفتاد. ۳ ساره را كراهت مى بود از ديدن هاجر و اسماعيل. حق تعالى ابراهيم را گفت: اينان را از پيش ساره ببر. چون او با تو مرد [مى]كرد، تو نيز او را رنج و رشك منماى. ابراهيم عليه السلام گفت: بار خدايا! اينان را كجا برم؟ گفت:

1.نسخه خ: خوب خوى.

2.روض الجنان، ج ۲، ص ۱۴۷.

3.نسخه ح: از او و ساره بيفتاد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138130
صفحه از 592
پرینت  ارسال به