ابتدا به صفا و ختم به مروه.
آنگه آن آواز متتابع مى بود و هاجر بر اثر آواز مى شد تا به نزديك درخت رسيد. آواز ضرير ۱ آب شنيد كه بر روى زمين مى رفت. عجب داشت. بدويد و با نزديك اسماعيل آمد، آب ديد. وَهَب مُنَبّه گويد به بار هفتم هاجر چون آيسى شد و محنت به غايت رسيد، جبرئيل عليه السلام بيامد و پاى اسماعيل بگرفت و پاشنه او ۲ به زمين مى ماليد. چشمه آب پيدا شد و هر چه ساعت ۳ آمد، بيشتر بود تا بر روى زمين روان گشت.
هاجر از مروه نگاه كرد. بياض و لَمعان آب ديد. عجب داشت، بدويد. آبى ديد كه از زير پاى اسماعيل بر دميد و بر روى زمين مى رفت. هاجر بيامد و پاره ريگ پيرامن آن آب كرد و چاله اى بكرد كه آب در او ايستاد ۴ و آنگه قِربه اى از آن آب پر كرد. رسول عليه السلام گفت: خدا بر مادر من هاجر رحمت كناد! اگر آن آب را منع نكردى، همه باديه برفتى از آن آب.
هاجر را دل نمى داد كه از آن آب باز خورد براى اسماعيل. هاتفى آواز داد و گفت: آب باز خور و مترس كه خداى تعالى اين آب را براى شما پيدا كرد و اين مشرب حجاج خانه او خواهد و خداى تعالى بر دست شما اساس و قواعد اين خانه پيدا خواهد كردن تا خانه را عمارت كنيد و خلايق از اقصاى عالم به حج اينجا آيند.
هاجر دل خوش گشت و ساكن شد و آب باز خورد و آن آب هر چه روز آمد زياده و بيشتر شد و او بنداز پيش برگرفت تا آب روان گشت و بر زمين برفت و گياه بسيار پديد آمد و زمين سبز شد و آن درختان كه آنجا بود تازه شد.