نزديك او يعنى جو و گندم. چون جماعتى به او بگذشتى، او گفتى: خداى شما كيست؟ بر عادتى كه او را بود. ايشان گفتند: خداى ما تواى ۱ ابراهيم عليه السلام گفت: «رَبِّيَ الَّذِي يُحْيِي وَ يُمِيتُ» . ۲
چنان كه خداى تعالى از او حكايت كرد، نمرود همه را طعام بداد، مگر ابراهيم را، كه ابراهيم را باز نگردانيد بى طعام. ابراهيم عليه السلام باز گشت. چون به در شهر خود رسيد، شرم داشت و از شماتت اعدا انديشه كرد كه گويند همه آمدند و گندم آوردند و ابراهيم نياورد. بيامد و تلى ريگ بود و از آن ريگ جوالها پر كرد و آمد تا بر در سراى بيفكند و او مانده بود، آنجا بخفت؛ اهل او به در آمد و سر جوالها بگشاد. ۳ آردى سپيدى ۴ پاكيزه ديد كه از آن نيكوتر ۵ ممكن نبود. از آنجا نان پخت. چون در سراى شد، آن طعام در پيش او بنهاد. او گفت: اين از كجا آورده اى؟ ۶ گفت: از آن آرد است كه تو آورده اى. او بدانست كه نعمتى است كه خدا با او كرد.
آنگه خداى تعالى ابراهيم را بفرستاد به نمرود كه به من ايمان آور تا مُلك بر تو رها [كنم]. او گفت: خداى ديگر هست تو را جز من كه به او ۷ دعوت مى كنى مرا، و آن خدا كيست؟ ابراهيم گفت: خداى من آن است كه احيا و اماته كند؛ مرده را زنده كند و زنده را بميراند. و اين مناظره به حضور قوم نمرود بود. او خواست تا بر ايشان تلبيس كند. گفت: من نيز احيا و اماته كنم.
ابراهيم عليه السلام گفت: چگونه احيا و اماته كنى؟ كس فرستاد و دو شخص را حاضر كرد و يكى را كشت و يكى را رها كرد و گفت: اين را اماته كردم و آن را بنكشتم، ۸ زنده كردم.