مؤمن: يكى سليمان بود و يكى ذوالقرنين و اما آن دو كافر: يكى نمرود و يكى بُخت نَصَّر، و نمرود اول كس بود كه تاج بر سر نهاد و در زمين تجبُّر كرد و خلق را با عبادت خود خواند و او را كاهنان و منجمان بودند و او را گفتند در اين سال مولودى بزايد كه دين اهل زمين بگرداند و ملك تو بر دست او بشود و هلاك تو بر دست او باشد.
و بعضى دگر گفتند اين كسانى گفتند كه كتب انبياى پيشين خوانده بودند و در آنجا يافته بودند. اين معنى سُدّى گفت: نمرود شبى در خواب ديد كه ستاره اى بر آمد و چندان نور از او بتافت كه روشنايى آفتاب و ماه را غلبه كرد تا در او هيچ نور نماند. او بترسيد و از خواب در آمد. معبران و كاهنه را بخواند و اين خواب از ايشان بپرسيد. ايشان گفتند: اين خواب دليل كند بر آنكه در زمين تو، امسال مولودى بزايد كه ملك تو بر دست او بشود و هلاك تو و خانه تو به او باشد. نمرود بفرمود تا هر كودكى كه آن سال بزاد، او را بكشتند و بفرمود تا زنان آبستن را موكل بر كردند تا چون بزادند كودكانشان را بكشتند و بفرمود تا زنان را از مردان جدا كردند و موكلان بر ايشان گماشتند و هيچ رها نكرد كه مردى با زنى خلوت كند.
محمد بن اسحاق گفت: مادر ابراهيم عليه السلام بالغ نبود مبلغ آنان كه ايشان را حمل باشد. پدر ابراهيم با او مواقعه كرد، او بار گرفت. كس برو وهم نبرد براى صغر سنش تا ابراهيم را بزاد در خفيه.
سدى گفت: نمرود در اين وقت كه اين حديث شنيد، از شهر برون آمد و لشكرگاه بزد و بفرمود تا مردان همه از شهرها برون آمدند و با او در صحرا فرود آمدند و هيچ كس را رها نكرد كه با شهر شود و پدر ابراهيم از جمله مقربان نمرود بود.
روزى نمرود را حاجتى افتاد به شهر. بر هيچ كس اعتماد نداشت كه او را به شهر فرستد، جز پدر ابراهيم. او را بخواند و وصيت كرد و با او عهد كرد كه به شهر رود و