113
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

كه انگشتان خود را مى مكيد. يك بار گفت: من بنگرم تا اين كودك ازين انگشتان چه مى مكد. انگشتان او بمكيد. در يكى آب بود و در يكى شير و در يكى خرما و در يكى گاو روغن؛ تا آن گاه كه بباليد و بزرگ شد. يك روز مادر پيش او بود. مادر را گفت: خداى من كيست؟ گفت: من. گفت: خداى تو كيست؟ گفت: پدرت. گفت: خداى پدرم كيست؟ گفت: ندانم، پدرت داند. بيامد و پدرش را خبر داد. پدر بيامد و فرزند را بديد: ابراهيم عليه السلام گفت: يا پدر! خداى من كيست؟ گفت: مادرت. گفت: خداى مادرم كيست؟ گفت: منم. گفت: خداى تو كيست؟ گفت: نمرود. گفت: خداى نمرود كيست؟ گفت: پادشاهى است. گفت: همچون ماست؟ گفت: بلى. گفت: خداى او كيست؟ گفت: خاموش.
آنگه از آن غار او را بيرون آورند در آخر روز، آفتاب فرو شده. گاو و گوسفند و شتر ديد. روى با شهر نهاد. گفت: پدر اين چيست؟ گفت: اين گاو و گوسفند و شتر است. گفت: لابد اين را چاره نيست از آنكه خالقى و آفريدگارى و روزى دهنده اى باشد و آفريننده اينان و روزى دهنده آن است كه چند سال مرا از انگشتان من روزى داد. ايشان در اين حال بودند. شب در آمدو ستاره بر آمد. او بر نگريد. آسمان ديد و ستارگان و پيش از آن نديده بود. ستاره بزرگ روشن ديد. گفتند: زهره بود و گفتند: مشترى بود. گفت: هذرابى. چون افول و غروبش بديد، آمد و غايب شد. بدانست كه آنچه حضور و غيبت بر او روا باشد، او خداى را نشايد. چون ماه را در جرم و نور و عظم بيش از او ديد، گفت: تا بنگرم تا او چيست؟ چون هم به علت او معلل بود و به درد او گرفتار، گفت: اين كار بيش از اين است. دليل دو شد و آنچه مظنون و متوهم بود، از حد صلاحيت به در آمد. به هر حال، به جز از اين چيزها الهى است و خدايى كه پروردگار من است و من جز از او بدو نرسم. بدو التجا كرد و از او يارى خواست و طلب هدايت و توفيق از او كرد. گفت: اگر خداى من مرا به من گذارد، من از خويشتن نخيزم و اگر مرا هدايت و لطف و ارشاد توفيق و اعداد تمكين و مواد


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
112

آن كار بكند و به خانه نرود و با اهل خود مواقعه نكند. او گفت: ايمن باش كه اين معنى نباشد. به شهر رفت و آن كار بكرد. آنگه با خود گفت: اگر بروم و نگاهى كنم كه تا احوال خانه چيست و برگردم.
چون به خانه آمد و مادر ابراهيم را بديد، پرسيد، مالك نبود؛ نتوانست جز كه مواقعه كند. مواقعه كرد و او به ابراهيم بار گرفت و پوشيده همى داشت. چون مادر ابراهيم بار گرفت، كاهنان نمرود را گفتند: اى مولود امشب مادر به او بار بر گرفت.
چون وقت وضع بود، مادر ابراهيم در شب به صحرا برون شد و بار بنهاد و ابراهيم را در خرقه پيچيد و در شكافى نهاد در كوه، و سنگى در پيش او نهاد و بيامد و پدر ابراهيم را خبر داد. آن جماعت نمرود را گفتند: آن مولود دوش از مادر بزاد. اگر روايت درست بود، اين گويندگان اين علم از كتب پيغمبران اوايل شناخته باشند، والا در نجوم و كهانت اين معنى نباشد. مادر ابراهيم در شبانه روزى يك بار بيامدى و او را شير دادى و باز گشتى.
سدى گفت: چون حمل بر مادر ابراهيم پديد آمد، او را فرمود تا بر گرفتند و به زمين بردند ميان كوفه و بصره و در سردابى پنهان كردند او را و آنچه بايست از طعام و شراب معد كرد به نزديك او تا بار بنهاد آنجا.
محمد بن اسحاق گفت: مادر، ابراهيم را بزاد و او را در غارى برد و بر آنجا بنهاد و سنگ در درِ غار نهاد و هر وقت بيامدى و او را شير دادى و تعهد كردى و از پدر پنهان كرد و پدرش را گفت: من كودكى مرده بزادم و آنجا دفن كردم. پدر طمع برداشت در آن.
و ابراهيم را خداى تعالى مى پرورد در آن غار تا يك ماهه چون يك ساله و يك ساله چون ده ساله. چون پنج سال بر آمد، به شكل مردى شد و پدر را بگفت. پدر بيامد و او را بديد و شادمانه شد.
اَبُورَوق گفت: چون مادر او را بزاد در غار پنهان كرد. هر وقت بيامدى او را يافتى

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135825
صفحه از 592
پرینت  ارسال به