115
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

فرشته به اين بشارت و با هلاك قوم لوط. ايشان بيامدند و ابتدا به ابراهيم كردند [و بشارت او]. ۱
در خبر است كه اين فرشتگان فراز آمدند. ابراهيم عليه السلام بر صورت اَمْردانى كه چشمها مانند ايشان نديده بود و سلام كردند با خوى خوش و بوى خوش و روى نكو و گفتند: يا خليل اللّه ! مهمان خواهى؟ گفت: چگونه نخواهم. ايشان را برگرفت و به خانه برد و بنشاند و ساره را گفت: مرا امروز مهمانان آمده اند كه در عمر خود از ايشان نكو روتر و نكو خوتر و خوش سخن تر نديده ام. براى ايشان طعام مى بساز. او گفت: وقت را، هيچ طعام حاضر نيست و هيچ گوشت نيست اينجا. گفت: مرا عِجلى هست كه آن را مى پروردم؛ چنان كه عادت آن كس باشد كه فرزند نداد. آن را دست حِنّا در بسته بود و زنگ و مُهرَك بر گردن بسته براى [دل ]ابراهيم عليه السلام بفرمود تا آن را بكشتند و بريان كردند بر تعجيل و پيش ايشان بردند.

ابراهيم عليه السلام بر عادت خود بنشست و سر در پيش افكند و گمان برد كه ايشان طعام مى خورند و ايشان خود طعام نمى خوردند. ساره از پس پرده، نگاه كرد. ابراهيم را بخواند و گفت: اين مهمانان تو طعام نمى خورند. ابراهيم بيامد و گفت: چرا طعام نمى خورند. گفتند: تو كار خويشتن راست دار كه ما كار خود مى كنيم ابراهيم با سر طعام شد. هم دگر باره ايشان طعام نخوردند. ابراهيم عليه السلام عند آن از ايشان بترسيد و گمان برد كه ايشان به او كيدى و مكرى در دل دارند. منكر شد آن را. در دل خود از ايشان ترسى يافت. ايشان چون بديدند كه ابراهيم از اين معنى انديشه ناك شد، گفتند: مترس كه ما فرشتگانيم و ما را به قوم لوط فرستاده اند. ۲
گفتند: ۳ اين را ببايد سوختن. گفتند: اين، مردى گفت نام او هينون. خداى تعالى

1.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۳۰۰.

2.همان، ص ۳۰۲.

3.دنباله داستان از روى نسخه چاپى.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
114

الطاف يارى ندهد، من فرو مانم و اين ميدان به سر نبرم و از اين بيابان جان به كناره برم.
در اين بود كه سرهنگ و قايد خسرو سيارگان كه صبح صادق است، از مطلع خود سر بر آورد و گفت: اين حاجب و بيش رو نورانى باشد، اگر نور او از همه بيشتر بود. چون نگاه كرد بر اثر آن سپر زرين از فلك خود سر بر آورد و روى زمين را به نور خود منور كرد بر هر جاى و بقعه و خطه بتافت و هر جزوى از اجزاى عالم از او نصيبى يافت به جرم از همه مهمتر و به نور از همه بيشتر و به قدر از همه بلندتر. گفت: تا به اين نيز دستى بر آزمايم تا اين چه ذوق دارد. اين برآينده خداى من است. چون او نيز فرو شد و كبر جرم و علو قدر او را حمايت نكرد از اين آفت، بدانست كه هر چه از جنس او باشد، از شكل او باشد، مثل او باشد. از همه روى برگردانيد و گفت: من بيزارم از هر چه مشركان آن را بدون او مى پرستند از همه تبرا كرد. ۱
ابراهيم عليه السلام ۲ را از ساره فرزند نمى بود از آن روى كه او پير شده بود. و ابراهيم را دل در بندِ فرزند بود. او را كنيزكى بود ـ اعنى ساره را ـ نام او هاجر. كنيزكى جوان و پاكيزه بود، براى نگاهداشتِ دل ابراهيم، او را به ابراهيم داد. ابراهيم عليه السلام با او خلوت كرد. خداى تعالى او را اسماعيل بداد. از او چون اسماعيل حاصل آمد و نور محمدى در پيشانى او بود، ساره را از آن رشك آمد. حق تعالى گفت: اكنون اين را از اينجا ببر تا ساره ايشان را نبيند. او ايشان را به مكه برد؛ چنان كه برفت و آنجا بنهاد و برگرديد.
حق تعالى خواست تا ساره را به آن احسان كه كرد، مكافات كند و آن رنج كه به دل او رسيد از آمدن اسماعيلْ هاجر را، آن را مرهمى كند. جبرئيل را فرستاد با چند

1.روض الجنان، ج ۷، ص ۳۴۴ ـ ۳۵۰.

2.داستان ابراهيم از اينجا از روى نسخه خطى شماره ۸۱۱۱۶۳۷۸ كتابخانه مجلس شوراى ملى تنظيم شد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135725
صفحه از 592
پرینت  ارسال به