117
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

رَبَّ العالَمين لكَ المُلكُ ولَكَ الحَمدُ لا شريكَ لَك. چون او را بينداختند جبرئيل در هوا به او رسيد و گفت: يا ابراهيم! هيچ حاجت هست تو را؟ گفت: اما به تو احتياج نيست. جبرئيل گفت: پس از خداى بخواه. گفت: مرا كفايت است از سؤال آنكه حال من مى داند.
خداى تعالى وحى كرد به آتش كه اى آتش! سرد شو بر ابراهيم عليه السلام، سردى با سلامت.
عبداللّه عباس گفت: اگر خداى نگفتى «بَرداً وَسَلاماً» . ابراهيم از سرما هلاك شدى. سدى گفت: فرشتگان بازوهاى ابراهيم گرفتند و او را آسان بر آن آتش نهادند. خداى تعالى چشمه آب عذب پيدا كرد و انواع ريحان از گل و نرگس رويانيد.
كعب الاحبار گفت: آتش از ابراهيم هيچ نسوخت، مگر بندهايش خداى تعالى آتش بر حال و هيئت خود رها كرد جز كه گرما و سوختن از او بستد تا ابراهيم در ميان آتش مى بود. گِرد بر گِرد آن ريحان بود.
اهل اخبار گفتند: هفت روز آنجا بود.
منهال بن عمرو گفت: از ابراهيم پرسيدند كه چون بودى در آتش؟ گفت: در همه عمرم از آن خوش تر وقتى نبود مرا و در خبر مى آيد كه چون خداى تعالى گفت: «يا نارُ كُونِي بَرْداً وَسَلاماً»۱ هر آتش كه در دنيا بود، همه فرو برد.
ابن سيار گفت: خداى تعالى فرشته سايه را بفرستاد بر صورت ابراهيم تا بر ابراهيم بنشست و با او حديث مى گفت تا متوحش نشود. جبرئيل بيامد و پيرهن از حرير بهشت بياورد و در او پوشانيد و گفت: خدايت سلام مى كند و مى گويد بدان كه آتش دوستان مرا نرنجاند.

و نمرود هيچ شك نكرد كه ابراهيم نمانده باشد. از كوشك خود نگاه كرد تا حال

1.انبياء (۲۱): آيه ۶۹.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
116

او را به زمين فرو برد و به زمين فرو مى شود تا به روز قيامت.
آنگه نمرود بفرمود تا ابراهيم را بگرفتند و در خانه اى باز داشتند. و ايشان ساز آتش پيش گرفتند. حايطى بساختند، چون حظيره اى، و هيزمهاى سخت خشك در آنجا مى افكندند تا هر كس را كه حاجتى بودى يا بيمارى كه اميد داشت كه قضاى حاجت خود و صلاح بيمارى خود به تقرب و تبرك پشته هيزم بياوردند و در آنجا انداخت.
محمد بن اسحاق گفت: يك ماه هيزم جمع مى كردند تا چندان جمع كردند كه از بالاى آن حظيره چون كوهى برفت. آنگه از جوانب، آتش در او نهادند تا در گرفت و سخت تيز شد؛ چنان كه مرغ در هوا نيارست پريدن. آنگه منجنيقى ساختند و بر بالا نهادند و ابراهيم را دست و پاى ببستند و به آنجا نهادند و در آتش انداختند.
در خبر است كه همه اشيا از آن ضجه گرفتند، مگر جن و انس. فرشتگان گفتند: بار خدايا! تو را در زمين يك بنده موحد است؛ تمكين مى كنى تا او را به آتش بسوزند؟ ما را دستورى باشد تا او را نصرت كنيم؟ گفت: برويد و اگر از شما يارى خواهد يارى دهيد و اگر توكل كند، او را به من گذاريد. آن فرشته كه باران را موكل است، آمد و گفت: يا ابراهيم! اگر خواهى تا باران بر اين گمارم تا اين آتش فرو نشاند و تو را هيچ گزند نكند؟ گفت: نخواهم و آن فرشته كه موكل بود بر باد، بيامد و گفت: يا ابراهيم! اگر خواهى باد را گمارم تا اين آتش در عالم پراكنده كند. گفت: نخواهم، و اصناف فرشتگان آمدند هر كسى گفتند از ما يارى خواه. گفت: نخواهم، حسبى اللّه ؛ خداى بس است مرا.
چون او را در پله منجنيق نهادند. گفت:
اللّهم اَنْتَ الواحِدُ في السَّماءِ و اَنا الواحِدُ في الارضِ لَيْسَ في الاَرضِ اَحَدٌ يَعبدك غَيرى حَسبى اللّه و نِعم الوكيل.
ابى كعب گفت: چون ابراهيم عليه السلام را به آتش مى انداختند: لا اِله الاّ اَنت سُبحانَك

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135689
صفحه از 592
پرینت  ارسال به