119
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

عطا خراسانى و ضحاك و ابن جريج گفتند: سبب آن بود كه ابراهيم عليه السلام بگذشت به مرده اى از جمله دوابّ كه بعضى ازو در دريا بود و بعضى بر خشك. آنچه در آب بود، حيوان بحر ازو مى خوردند و آنچه بر خشك بود، حيوان برّ ازو مى خوردند. چون سباع برفتند، مرغان هوا ازو مى خوردند. ابراهيم عليه السلام گفت: بار خدايا! مى دانم كه تو قادرى بر آنكه اين را از شكم اين جانوران جمع كنى و لكن مى خواهم تا معاينه ببينم آنچه به دليل مى دانم. خداى تعالى او را بر سبيل تقرير گفت: ايمان ندارى به احياى موتى؟ او گفت: بلى، ايمان دارم، لكن تا دلم ساكن شود؛ يعنى آنچه به دليل مى دانم بر وجهى كه شك و شبهه را درو مجال است، به معاينه بينم و به صورت بدانم تا علمم چنان شود كه شبهه درو مجال نباشد.
ابن زيد گفت: ماهى اى بود بزرگ، مرده، نيمه اى در دريا و نيمه اى بر خشك و دواب برّ و بحر ازو مى خوردند. ابليس ابراهيم را وسواس كرد. گفت: او را چگونه باشد اين را جمع كردن از بطون سباع و حواصل طيور و شكمهاى دوابّ بحر. ابراهيم سؤال كرد، گفتند او را: «أَ وَ لَمْ تُو?مِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي»۱ من وسوسة ابليس.
بعضى دگر گفتند: چون ابراهيم عليه السلام با نمرود مناظره كرد و گفت: خداى من احيا و اماته كند، او گفت: من نيز احيا و اماته كنم؛ چنان كه شرح بر آن برفت. ابراهيم گفت: من نه اين خواستم كه زنده اى را بكشى و زنده اى را رها كنى؛ من آن خواستم كه خداى من مرده بى حيات را حيات دهد و زنده كند و زنده را جان بردارد، بى مماسه. نمرود گفت: تو ديده اى كه خداى تو مرده زنده كرده است؟ او نتوانست گفتن كه آرى كه نديده بود و خواست كه گويد، نه. عدول كرد از آن دليل به دليلى ديگر. پس از آن گفت: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى»۲ ، بار خدايا! مرا باز نماى كه

1.بقره (۲): آيه ۲۶۰.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
118

چيست؟ ابراهيم را ديد در ميان آتش نشسته و در پيش او چشمه آب و پيرامن او انواع رياحين؛ از آن به شگفت آمد و مردى ديگر ديد بر شكل او با او نشسته و آتش بر گرد ايشان بر آمده. ابراهيم را گفت: اين چه حال است؟ اين بوستان و اين مرغزار از كجا آمد؟ و اين رياحين و اين آب؟ گفت: خداى من پيدا كرد براى من اينجا. گفت: اين كيست كه با تو است؟ گفت: اين فرشته ظِلّ است. خداى تعالى او را فرستاد تا مرا به او انس باشد. نمرود گفت: بزرگ خداى است خداى تو كه با تو اين همه نعمت كرد و ليكن اى ابراهيم! گرد تو حصارى است از آتش؛ از آنجا بيرون توانى آمد؟ گفت: بلى. گفت: بيرون آى تا ببينم. ابراهيم عليه السلام از آنجا بيرون آمد و آتش به او هيچ زيان نكرد.
نمرود گفت: يا ابراهيم! مرا مى بايد كه براى خداى تو قربانى كنم كه بس بزرگوار و كامكار خدايى است اين خداى تو. گفت: چه قربانى كنى؟ گفت: چهل هزار گاو قربان كنم براى او. گفت: قربان تو پذيرفته نباشد تا بر اين دين باشى كه هستى، جز كه با دين خداى من آيى. گفت: من مُلك خود و دين خود رها نكنم. اما قربان بكنم.
اهل سير گفتند: ابراهيم را چون به آتش انداختند، شانزده ساله بود و چون اسحاق را قربان خواست كرد، اسحاق هفت ساله بود و چون ساره اسحاق را بزاد نود ساله بود و از پس ذبح اسحاق بيش از دو روز نماند. ۱

احيا و اماته ۲

«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» ـ الآيه. بدان كه علما چند وجه گفتند در سبب سؤال ابراهيم عليه السلام از خداى تعالى احياى موتى. حسن بصرى و قتاده و

1.روض الجنان، ج ۱۳، ص ۲۴۴ ـ ۲۴۷.

2.از روى نسخه ۲۰۴۴ كتابخانه مركزى دانشگاه فراهم شد.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135659
صفحه از 592
پرینت  ارسال به