چيست؟ ابراهيم را ديد در ميان آتش نشسته و در پيش او چشمه آب و پيرامن او انواع رياحين؛ از آن به شگفت آمد و مردى ديگر ديد بر شكل او با او نشسته و آتش بر گرد ايشان بر آمده. ابراهيم را گفت: اين چه حال است؟ اين بوستان و اين مرغزار از كجا آمد؟ و اين رياحين و اين آب؟ گفت: خداى من پيدا كرد براى من اينجا. گفت: اين كيست كه با تو است؟ گفت: اين فرشته ظِلّ است. خداى تعالى او را فرستاد تا مرا به او انس باشد. نمرود گفت: بزرگ خداى است خداى تو كه با تو اين همه نعمت كرد و ليكن اى ابراهيم! گرد تو حصارى است از آتش؛ از آنجا بيرون توانى آمد؟ گفت: بلى. گفت: بيرون آى تا ببينم. ابراهيم عليه السلام از آنجا بيرون آمد و آتش به او هيچ زيان نكرد.
نمرود گفت: يا ابراهيم! مرا مى بايد كه براى خداى تو قربانى كنم كه بس بزرگوار و كامكار خدايى است اين خداى تو. گفت: چه قربانى كنى؟ گفت: چهل هزار گاو قربان كنم براى او. گفت: قربان تو پذيرفته نباشد تا بر اين دين باشى كه هستى، جز كه با دين خداى من آيى. گفت: من مُلك خود و دين خود رها نكنم. اما قربان بكنم.
اهل سير گفتند: ابراهيم را چون به آتش انداختند، شانزده ساله بود و چون اسحاق را قربان خواست كرد، اسحاق هفت ساله بود و چون ساره اسحاق را بزاد نود ساله بود و از پس ذبح اسحاق بيش از دو روز نماند. ۱
احيا و اماته ۲
«وَ إِذْ قالَ إِبْراهِيمُ رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى» ـ الآيه. بدان كه علما چند وجه گفتند در سبب سؤال ابراهيم عليه السلام از خداى تعالى احياى موتى. حسن بصرى و قتاده و