121
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

گفت: «رَبِّ اَرِنِى...» الآيه. ۱
خداى تعالى او را گفت: چهار مرغ را بگير. مفسران خلاف كردند در آن مرغان. عبداللّه عباس گفت: طاووس بود و كركس و كلاغ و خروه ۲ . مجاهد و عطاء بن يسار و ابن جريج گفتند: كلاغ بود و خروه و طاووس و كبوتر. ابو هريره گفت: طاووس بود و خروه و كبوتر و مرغى كه آن را غُرنوق گويند. ۳
اهل اشاره گفتند: اختصاص اين مرغان از آن بود كه طاوس مرغى با زينت است و كلاغ مرغى حريص است و خروه شهوانى است و كركس دراز عمر است و كبوتر الوف است. گفتند: اين چهار مرغ را بگير با اين چهار معنى، و ايشان را بكش و بكشتن ايشان اين چهار معنى خود را بكش. ۴ كركس را بكش و طمع از طول عمر بگير و طاووس را بكش و طمع از زينت دنيا ببُر و كلاغ را بكش و گلو[ى] حرص ببر و خروه را بكش و مرغ شهوت را پر و بال بشكن و كبوتر را بكش و الف از همه جهان بگسل. چون اين مرغان كه موصوفند هر يكى چيزى ازين معانى و در هر يكى يك معنى است. كشتن را شايند. ۵
مفسران گفتند: خداى تعالى ابراهيم را فرمود كه چهار مرغ بگير و هر يكى را به چهار پاره كن و بر چهار كوه بنه. آنگه بخوان ايشان را تا منشان زنده كنم تا پيش تو آيند تا اشاره و تنبيه تو را بر آنكه من قادرم كه خلايق را از ارباع زمين كه مشرق و مغرب و شمال و جنوب است بر انگيزم و اين قول عبداللّه عباس است.
و قتاده و ربيع و ابن اسحاق ابن جريج و سُدّى گفتند: آن مرغان را بكشت و پاره پاره كرد و مختلط كرد و به هفت قسمت كرد و بر سر هفت كوه نهاد و سرهايشان به

1.روض الجنان، ج ۴، ص ۲۷ ـ ۲۹.

2.خ ل: خروس، همان، ص ۳۰.

3.خ ل: [چهار معنى را در خود]. روض الجنان، ج ۴، ص ۳۰، پاورقى.

4.روض الجنان، ج ۴، ص ۳۰.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
120

مرده چگونه زنده كنى؟ خداى تعالى گفت: «أَ وَ لَمْ تُو?مِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» و لكن تا دلم ساكن شود. اگر پس ازين مرا با كسى مناظره باشد و مرا گويد تو ديده اى معاينه كه خداى تو مرده زنده كرده است. من به طمانينه بتوانم گفتن كه آرى و دلم به آن ساكن باشد.
بعضى دگر گفتند نمرود او را گفت: اگر خداى تو مرده زنده نكند چنان كه تو گفتى و دعوى كردى، من تو را بكشم. او از خداى درخواست احياى موتى. خداى او را گفت: «أَ وَ لَم تُؤْمِنْ» ؟ گفت: «بَلى وَلكِنْ» تا دلم ساكن شود از خوف قتل.
عبداللّه عباس و سعيد بن جبير و سدى گفتند: سبب آن بود كه خداى تعالى چون خواست ابراهيم را به خليل خود گيرد، ملك الموت را فرستاد به او تا او را بشارت دهد به خُلّت. ملك الموت بيامد و در سراى ابراهيم شد و ابراهيم حاضر نبود و او مردى غيور بود. چون ابراهيم باز آمد، مردى را ديد در سراى خود. آهنگ او كرد و او را گفت: تو از كجا درين سرا آمده اى بى دستورى خداوند سراى؟ ملك الموت گفت: مرا خداوند اين سراى فرستاد اينجا. او بدانست كه ملك الموت است. گفت: تو ملك الموتى؟ گفت: آرى. گفت: براى چه آمده اى؟ گفت: آمده ام تا تو را بشارت دهم به خُلَّت كه خداى تعالى تو را به دوست خواهد گرفت. ابراهيم گفت: كى؟ گفت: آنگه كه تو دعا كنى به دعاى تو مرده زنده كند. ابراهيم عليه السلام مدتى صبر كرد. آنگه خواست تا بداند كه وقت آن وعده رسيده. گفت: «رَبِّ أَرِنِي كَيْفَ تُحْيِ الْمَوْتى قالَ أَ وَ لَمْ تُو?مِنْ قالَ بَلى وَ لكِنْ لِيَطْمَئِنَّ قَلْبِي» بالخلة. و لكن تا دلم بيارامد و ساكن شود به آنكه تو مرا خليل خود گرفتى.
بعضى دگر گفتند: خداى تعالى وحى كرد به ابراهيم كه من در زمين دوستى خواهم گرفتن. ابراهيم عليه السلام گفت: بار خدايا! آن دوست تو را علامت چه باشد؟ گفت: آنكه بر دست او احياى موتى كنم.
چون مدتى بر آمد، ابراهيم عليه السلام خواست تا بداند كه او آن خليل هست يا نه.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137629
صفحه از 592
پرینت  ارسال به