اسماعيل ذبيح
اما قصه ذبح بر اختلاف روايات در آن كه ذبيح كدام بود آن است كه چون خداى تعالى ابراهيم را فرزندى داد كه به دعا خواسته بود. چون مُترعرع شد و بباليد و به آنجا رسيد كه خداى تعالى گفت: «فَلَمّا بَلَغَ مَعَهُ السَّعْيَ»۱ . و چشم ابراهيم بر او افتاد و ابراهيم او را به غايت دوست داشت. خداى تعالى خواست تا امتحان كند هر دو را. ابراهيم را به تسليم فرزند و فرزند را به تسليم جان. در خواب به ابراهيم بنمود كه اين فرزند را قربان كن، چنان كه گفت: «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» . چون اين معنى يك دو شب در خواب ديد، پسر را گفت: «يا بُنَىَّ» من در خواب چنان ديدم كه تو را مى كشتم. «فَانْظُرْ ما ذا تَرى» . بنگر تا چه رأى بينى؟ اهل اشارت گفتند: چون ابراهيم عليه السلامگفت: «إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ» پسر او را گفت: يا پدر! تو دعوى دوستى او مى كنى؛ آنگه بخسبى؛ لا جرم به اين تازيانه ات ادب كنند. تو مرا پدر، نه چون هر پدرى و من تو را پسر نه چون هر پسرى، اگر جان داشتمى از عرش تا ثراى همه در فرمان تو قربان كردُمى بى نظرى. مرا گويى: «فَانْظُر ماذا تَرَى» . اى از همه پدران بهتر و برتر! من تو را از همه فرزندان فروتر و كهتر. اين جواب تو امرى است از خداى اكبر؛ در اين باب مرا نيست هيچ توقف و نظر: «اِفْعَلْ ما تُؤمَر» . فرزند تن بداد و دل بنهاد و گفت: اى پدر! آنچه تو را فرموده اند، ببايد كردن كه ان شاءاللّه مرا از جمله صابران يابى.