به يادگار من مى دارد. ابراهيم عليه السلام گفت: همچنين كنم.
آنگه گفت: يا بُنَىّ نِعم العونُ اَنْتَ عَلى اَمر اللّه . نيك يارى تو مرا به فرمان خداى تعالى ـ آنگه ابراهيم عليه السلام اسماعيل را بخوابانيد و روى او بر زمين نهاد و كارد بر آورد تا بر حلق بر او براند. از پس پشتش آواز آمد كه: «يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّو?يا» سدى گفت: خداى تعالى صفحه اى از مس بر حلق او زد تا كارد كار نكرد؛ چندان كه ابراهيم كارد مى ماليد، هيچ نمى بريد. از ضجارت، كارد از دست بيفكند، و به ديگر روايت آمد كه اسماعيل را به روى افكند و كارد بر قفاى او نهاد؛ چندان كه تيزى كارد مى خواست تا برو مالد، كارد بر مى گرديد او از آن تعجب فروماند. ندا آمد: «قَدْ صَدَّقْتَ الرَّؤيا» .
و ذلك قوله: «فَلَمّا اَسْلَما» ؛ چون هر دو، يعنى پدر و پسر، تن بدادند و فرمان خداى را گردن نهادند، ابراهيم فرزند را تسليم كرد و اسماعيل جان را. «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» ، اى كَبَّه لِوَجْهه و او را بر روى افكند و... . ۱
گفت: چون حال به اين جاى رسيد و ما ندا كرديم ابراهيم را كه اى ابراهيم! خواب راست كردى. شادمانه شد و شكر خداى بگذارد. آنگه گفت: ما چنين پاداشت دهيم نيكو كاران را.
اين ابتلا و امتحانى بُوَد ظاهر كه ما كرديم ابراهيم و اسماعيل را. و گفتند مراد به بلا، نعمت است؛ يعنى اين فدا نعمتى بُوَد از ما بر ايشان و گفتند مراد بليه است كه غم و اندوه باشد... .
و ما او را فدا كرديم به گوسفندى بزرگ و گوسفندى باشد كه كشتن را شايد... ۲ عبداللّه عباس گفت: اين آن گوسفند بود كه هابيل بن آدم آن را قربان كرد. سعيد جبير گفت: براى آن عظيم خواند او را كه چهل خريف در بهشت چره كرده بود. مجاهد