125
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

به يادگار من مى دارد. ابراهيم عليه السلام گفت: همچنين كنم.
آنگه گفت: يا بُنَىّ نِعم العونُ اَنْتَ عَلى اَمر اللّه . نيك يارى تو مرا به فرمان خداى تعالى ـ آنگه ابراهيم عليه السلام اسماعيل را بخوابانيد و روى او بر زمين نهاد و كارد بر آورد تا بر حلق بر او براند. از پس پشتش آواز آمد كه: «يا إِبْراهِيمُ * قَدْ صَدَّقْتَ الرُّو?يا» سدى گفت: خداى تعالى صفحه اى از مس بر حلق او زد تا كارد كار نكرد؛ چندان كه ابراهيم كارد مى ماليد، هيچ نمى بريد. از ضجارت، كارد از دست بيفكند، و به ديگر روايت آمد كه اسماعيل را به روى افكند و كارد بر قفاى او نهاد؛ چندان كه تيزى كارد مى خواست تا برو مالد، كارد بر مى گرديد او از آن تعجب فروماند. ندا آمد: «قَدْ صَدَّقْتَ الرَّؤيا» .
و ذلك قوله: «فَلَمّا اَسْلَما» ؛ چون هر دو، يعنى پدر و پسر، تن بدادند و فرمان خداى را گردن نهادند، ابراهيم فرزند را تسليم كرد و اسماعيل جان را. «وَ تَلَّهُ لِلْجَبِينِ» ، اى كَبَّه لِوَجْهه و او را بر روى افكند و... . ۱
گفت: چون حال به اين جاى رسيد و ما ندا كرديم ابراهيم را كه اى ابراهيم! خواب راست كردى. شادمانه شد و شكر خداى بگذارد. آنگه گفت: ما چنين پاداشت دهيم نيكو كاران را.
اين ابتلا و امتحانى بُوَد ظاهر كه ما كرديم ابراهيم و اسماعيل را. و گفتند مراد به بلا، نعمت است؛ يعنى اين فدا نعمتى بُوَد از ما بر ايشان و گفتند مراد بليه است كه غم و اندوه باشد... .
و ما او را فدا كرديم به گوسفندى بزرگ و گوسفندى باشد كه كشتن را شايد... ۲ عبداللّه عباس گفت: اين آن گوسفند بود كه هابيل بن آدم آن را قربان كرد. سعيد جبير گفت: براى آن عظيم خواند او را كه چهل خريف در بهشت چره كرده بود. مجاهد

1.روض الجنان، ج ۱۶، ص ۲۱۴ ـ ۲۱۷.

2.همان، ص ۲۱۷.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
124

سدى گفت: ابراهيم عليه السلام تا به مقصد نرسيد، اين حديث با پسر نگفت. از خانه او را گفت: برخيز و رسن بردار تا برويم تا پاره هيزم كنيم. و گفتند: گفت: خيز تا برويم و براى خدا قربانى كنيم. كاردى بردار و رسنى. او كارد و رسن برگرفت. چون به مقصد رسيد پسر گفت پدر را، قربانت كجاست؟ گفت: «يا بُنَيَّ إِنِّي أَرى فِي الْمَنامِ أَنِّي أَذْبَحُكَ فَانْظُرْ ما ذا تَرى»۱ .
محمد بن اسحاق بن يسار گفت: ابراهيم عليه السلام به شام بود و اسماعيل و هاجر به مكه. هر وقت كه ابراهيم خواستى تا اسماعيل را ببيند، جبرئيل آمدى و براقى آوردى كه ابراهيم بر نشستى و بامداد برفتى از شام به مكه قيلوله كردى و نماز ديگر به شام آمدى. اين وقت كه اين خواب ديد، به عادت بر نشست و به مكه آمد و اسماعيل را بديد. او را يافت مُتَرعرع شده و به جاى آن رسيده كه ورا اميد داشت از آن كه قيام كند به عمارت خانه خداى و اقامت اركان حج و تعظيم حرمات. او را گفت پسر را كاردى و رسنى بردار كه به ميان اين كوه ها در رويم؛ باشد كه پاره هيزم جمع كنيم. اسماعيل كارد و رسن برداشت. چون به مقصد رسيدند، ابراهيم عليه السلامخواب با اسماعيل بگفت. اسماعيل گفت: عزازةً و كرامةً. آنگاه گفت: پدر را به اين رسن دست و پاى من استوار ببند تا اضطراب نكنم تا فرمان خداى تعالى به واجبى به جاى آرى و جامه از من دركش تا پاره اى از خون من بر تو نشود كه تو را ببايد آن را شستن و تا مادرم بيند رنجور دل شود و اين پيراهن خود در من پوش تا در بوى تو جان بدهم و بر من آسان آيد و كارد بر گلوى من سبك بران تا مرگ بر من آسان شود كه شدت مرگ سخت است و اگر بتوانى كردن يك امشب در اين صحرا توقف كنى و با پيش مادرم مرو تا باشد كه مرا فراموش كند كه هر چه به دو روز بر گذشت، كهن گشت و چون با نزديكى مادرم روى، او را از من سلام كنى و اين پيراهن بر اوى بر تا

1.صافّات (۳۷): آيه ۱۰۲.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 135810
صفحه از 592
پرینت  ارسال به