در خبر مى آيد كه مَسَخَهااللّه عِلجاً؛ خداى او را مسخ كرد و با خرى كرد او را و به روايت ديگر آن است كه دختر لوط عليه السلام از خانه بيرون آمد تا آب گيرد. چون از شهر به در آمد، اين فرشتگان را ديد بر صورت امردان به جمال. ترسيد از آن حال و برفت و پدر را خبر داد. لوط عليه السلام بيامد و ايشان را به خانه آورد. چون قوم خبر يافتند از احوال ايشان، بيامدند و به درِ سراى لوط آمدند. لوط عليه السلام چون خبر يافت از ايشان، گفت: اين آن است كه من ترسيدم و از آن دلتنگ مى بودم از آن. ۱
چون قوم بشنيدند، آهنگ سراى قوم لوط بودند [كردند] و گرد سراى بگرفتند، و لوط عليه السلام به درِ سراى ببست. ۲
و پيش از آن سيئات مى كردند، يعنى آن فواحش كه ايشان بدان مشغول بودندى، بيامدند و بر لوط الحاح كردند كه اينها را از سراى بيرون كن و ايشان را لابه كرد گفت: برويد. مرا بى حرمت مكنيد. اى قوم! اين دختران من اند. ۳
آنگه در وعظ گرفت ايشان را، گفت: از خداى بترسيد و مرا در اذلال و اهانت مكنيد و رسوا مكنيد مرا در مهمان من. در ميان شما هيچ مردى صالح نيست؟ محمد بن اسحاق معنى آن است كه در ميان شما هيچ مردى نيست كه امر به معروف كند و نهى از منكر؟ ۴
لوط عليه السلام به انواع تضرع و شفاعت با ايشان گفت: و ايشان از بيرون سرا[ى] ابا مى كردند و قبول نمى كردند و نكاح دختران عرضه مى كرد؛ نمى پذيرفتند و گفتند: ما را به دختران تو هيچ حاجت نيست و رغبت، و تو دانى كه مطلوب ما چيست و راحت مى بايد.
او چون از آن فرو ماند و بدانست كه شفاعت قبول نخواهند كردن، گفت: اگر