141
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

مرا گفت: بگو تا باز پس ننگرد؛ چه آنكه باز پس نگرد، عذاب به او رسد و ايشان برفتند چون از شهر بيامدند پاره هدّه اى عظيم بشنيدند. كس باز پس ننگريد، مگر زن لوط كه او باز پس نگريد و گفت: وا قَوْماه! و بر ايشان تأسف خورد. سنگى بيامد و بر سر او آمد و او را هلاك كرد. درست تر آن است لوط عليه السلام زن را با خود نياورد، چه دانست كه او كافره است و لابد هلاك شود و لوط اين حمايت نتوان كردن. آنگه فرشتگان گفتند: موعد عذاب ايشان وقت صبح است. چون لوط استبطا كرد، ايشان گفتند: چه تعجيل است؟ صبح نزديك نيست!
چون صبح برآمد و فرمان خداى در آمد، آن دهها را زير [و زبر] كرديم. جبرئيل را امر كرد با هلاك آن. او بيامد و گوشه پر فرو كرد و اين پنج شهرستان را و به روايت ديگر آن هفت شهرستان بود، از بيخ بر كند و بر پر گرفت و در هوا چندانى ببرد تا آواز مرغان و سگان ايشان، اهل آسمان دنيا بشنيدند. آنگه برگردانيد و بريخت. ۱
و بر ايشان بارانيديم سنگها. گفتند: خداى تعالى پس از آن بفرمود تا سنگ بر ايشان بباريد. بعضى ديگر گفتند: سنگ بر ايشان بباريد ۲ و اِنَّما بر آنان آمد كه ايشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند تا در خبر است كه مقاتل سليمان گفت: از مجاهد پرسيدم كه از قوم لوط كسى بماند؟ گفت: نه، مگر يك مرد كه چهل روز بماند. گفت: چگونه؟ گفت: در حرم بود به مكه. سنگى بيامد تا بر او آيد. فرشتگان رد كردند و گفتند: برو كه او در حرم است و آنكه در حرم، ايمن بود. سنگ برفت و بيرون حرم در هوا بايستاد تا مرد از پس چهل روز برون آمد. سنگ بر او آمد و او را بكشت.
ابو سعيد خدرى گفت: آنان كه عمل قوم لوط كردند، سى و اند مرد بودند به چهل نرسيدند. خداى تعالى چهار هزار هزار مرد را هلاك كرد؛ براى آنكه امر

1.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۳۱۴.

2.خ ل: نباريد.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
140

چنان كه مرا به شما قوتى و روزى باشد شما را منع توانم كرد، بكنم. ۱
فرشتگان چون جزع لوط ديدند و در ماندگى او و تعزر او و تغلب آن ظالمان. گفتند: يا لوط! رها كن ميان ما و ايشان كه ما رسولان خداييم. ايشان به تو نرسند و به تو هيچ نتوانند كردن.
لوط عليه السلام در بگشاد و ايشان آهنگ فرشتگان كردند. جبرئيل عليه السلاماز خداى دستورى خواست در عذاب و هلاك ايشان و دستورى يافت. برخاست بر آن صورت كه او هست و پرها افروخت و او دو پر داشت منظوم به انواع جواهر و ويواقيت، و او روشن دندان، پهن پيشانى، بزرگ سينه، سپيد روى، سبز پاى بود. و يك پر بر روى ايشان زد، همه را كور كرد. ايشان بانگ داران از سراى بيرون آمدند با چشمهاى كور. هيچ گونه راه نمى ديدند. مى گفتند: يا لوط با ما مدارا كن تا فردا. ما فردا كار تو بسازيم.
قومى جادوان را در سراى آورده، تا ما را به سحر كور كردند. ما تو را كار سازيم فردا. لوط عليه السلام گفت: اينان مرا رنجه دارند. فرشتگان گفتند: ما ايشان را به آن نگذاريم كه تو را رنجانند. گفت: موعد هلاك اينان كى است؟ گفتند: وقت صبح. گفت: دير باشد. گفتند: صبح نزديك نيست؟ و تو اى لوط! برو و اهلت را ببر به شب، و نبايد كه كسى از شما باز پس نگرد. ۲
و بهرى گفتند مجاز است و كنايت از آنكه انديشه ايشان مدارى و بر ايشان و هلاك ايشان دل تنگ مدارى، مگر زن تو كه آنچه به ايشان رسد، به او نيز خواهد رسيدن كه او كافر است همچو ايشان.
گفتند لوط عليه السلام چون از شهر بيرون آمد، زن را با خويشتن بيرون آورد و گفتند: زن را رها كرد آنجا و بيرون نياورد. آنگه قوم را گفت: نگر تا باز پس ننگريد كه جبرئيل

1.روض الجنان، ج ۱۰، ص ۳۱۲.

2.همان، ص ۳۱۳.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 137584
صفحه از 592
پرینت  ارسال به