مرا گفت: بگو تا باز پس ننگرد؛ چه آنكه باز پس نگرد، عذاب به او رسد و ايشان برفتند چون از شهر بيامدند پاره هدّه اى عظيم بشنيدند. كس باز پس ننگريد، مگر زن لوط كه او باز پس نگريد و گفت: وا قَوْماه! و بر ايشان تأسف خورد. سنگى بيامد و بر سر او آمد و او را هلاك كرد. درست تر آن است لوط عليه السلام زن را با خود نياورد، چه دانست كه او كافره است و لابد هلاك شود و لوط اين حمايت نتوان كردن. آنگه فرشتگان گفتند: موعد عذاب ايشان وقت صبح است. چون لوط استبطا كرد، ايشان گفتند: چه تعجيل است؟ صبح نزديك نيست!
چون صبح برآمد و فرمان خداى در آمد، آن دهها را زير [و زبر] كرديم. جبرئيل را امر كرد با هلاك آن. او بيامد و گوشه پر فرو كرد و اين پنج شهرستان را و به روايت ديگر آن هفت شهرستان بود، از بيخ بر كند و بر پر گرفت و در هوا چندانى ببرد تا آواز مرغان و سگان ايشان، اهل آسمان دنيا بشنيدند. آنگه برگردانيد و بريخت. ۱
و بر ايشان بارانيديم سنگها. گفتند: خداى تعالى پس از آن بفرمود تا سنگ بر ايشان بباريد. بعضى ديگر گفتند: سنگ بر ايشان بباريد ۲ و اِنَّما بر آنان آمد كه ايشان به شهرها و سفرها و راهها رفته بودند تا در خبر است كه مقاتل سليمان گفت: از مجاهد پرسيدم كه از قوم لوط كسى بماند؟ گفت: نه، مگر يك مرد كه چهل روز بماند. گفت: چگونه؟ گفت: در حرم بود به مكه. سنگى بيامد تا بر او آيد. فرشتگان رد كردند و گفتند: برو كه او در حرم است و آنكه در حرم، ايمن بود. سنگ برفت و بيرون حرم در هوا بايستاد تا مرد از پس چهل روز برون آمد. سنگ بر او آمد و او را بكشت.
ابو سعيد خدرى گفت: آنان كه عمل قوم لوط كردند، سى و اند مرد بودند به چهل نرسيدند. خداى تعالى چهار هزار هزار مرد را هلاك كرد؛ براى آنكه امر