159
تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3

... و چون برسيد به أشد خود، ما او را حكمت و علم داديم و همچنين جزا كنيم و پاداشت دهيم نكوكاران را... . ۱
* * *

چون يوسف عليه السلام با خانه عزيز رفت و او را به زن سپرد و جمال و حسن او به آن حد بود كه شرح داده شد و زن عزيز را و نام او زليخا بود، چشم بر او افتاد و او را دوست بداشت و هر چه روز برآمد، جمال يوسف زيادت شد و عشق زليخا زيادت شد. تا صبر و قوت و طاقت داشت، پنهان مى داشت؛ چون از حد بگذشت و به غايت رسيد، بر او اظهار كرد و او را مراوده كرد... . ۲
يعنى به فريفت و مطالبت كرد او را آن كس كه در خانه او بود به غلامى، از نَفْسِ او يعنى خواست تا او را از دست او فرا گيرد.
ودر تفصيل مراوده او مر يوسف را و مفسران بسيار سخنها گفتند. عبداللّه عباس رضى اللّه عنه گفت از جمله مراوده او آن بود كه با يوسف بنشست و او را گفت: اى يوسف! چه نيكى است اين موى تو.
گفت: اول چيزى كه در خاك بريزد، اين موى باشد.
گفت: اى يوسف! چه نيكوست اين روى تو.
گفت: خداى در رحم مادر نگاشت اين را.
گفت: اى يوسف! حسن صورت تو تن مرا لاغر كرد.
گفت: شيطان تو را بر اين معاونت مى كند.
گفت: اى يوسف! عشق تو آتش در دل من زد؛ آن آتش را بنشان.
گفت: اگر آتش تو بنشانم، به آتش دوزخ سوخته شوم.
گفت: خيز و در آن خانه شو و آبى بيار كه من تشنه شده ام.

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۳۸.

2.همان، ص ۴۲.


تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
158

و چون در شهر آمدند مالك ذُعر او را به گرمابه برد و جامه نو كرد براى او و او را شكلى به شكلى دگر شد و او را به بازار آورد و عرض كرد بر بيع. مردى او را بخريد كه خزينه دار مَلِك بود و او را لقب عزيز بود و نام قِطْفير و گفته اند اظفر بن رُحَيب و ملك مصر در آن روزگار الريّان بن الوريد بن [ثروان] بن اراشة بن عمرو بن عملان بن لاود بن سام بن نوح بود. و گفته اند اين پادشاه به يوسف آورد و اين مَلِك پيش از يوسف فرمان يافت و از پس او پادشاهى به قابوس بن مصعب افتاد و يوسف عليه السلام او را به ايمان دعوت كرد، ايمان نياورد و ابا كرد.
عبداللّه عباس رضى اللّه عنه گفت: چون كاروان به مصر رسيد، اين قطفير به استقبال كاروان رفت، يوسف را به بيست دينار و جفتى نعلين و دو پاره كمان بخريد. وهب بن منبه گفت چون يوسف را بر بازار آوردند و عرض بيع كردند، چشمها درو متحير بماند كه مانند او در جمال نديده بودند. در بهاى او زياده مى كردند و مى فزودند تا بهاى او به آنجا رسيد كه او را گفتند برابر به زر بردارند و به مشك و حرير و به سيم به اين چهار جنس او را برابر برداشتند.
قطفير عزيز او را بخريد و به خانه برد و زنى داشت نام او فكا بنت لنوس، او را گفت آنچه خداى تعالى او را حكايت كرد. گفت اين را نكو دار كه ما را از اين خيرى و نفعى باشد. يا اين را به فرزند گيريم كه ما فرزند نداريم.
چون عزيز او را بخريد و به خانه برد و زنش را گفت: اين را گرامى دار و مقامش در جايى نيكو باز كن، كه باشد كه ما را از اين سود بود يا باشد كه او را فرزند گيريم كه ايشان را فرزند نبود. چنين تمكين كرديم يوسف را در زمين؛ چنان كه عزيز او را ممكّن كرد و مالك بر اسباب خود، پس از آنكه او را به بها بخريد، ما او را به اسباب توفيق تمكين كرديم تا از اين چاهش به سر گاه برآورديم، و خداى (جل جلاله) غائب است بر كارش، مغلوب نيست، و كس او را غلبه نتواند كردن و لكن بيشتر مردمان ندانند. ۱

1.روض الجنان، ج ۱۱، ص ۳۳ ـ ۳۷.

  • نام منبع :
    تحقيق در تفسير ابوالفتوح رازي ج3
    سایر پدیدآورندگان :
    صحفي، سيّد مجتبي
    تعداد جلد :
    3
    ناشر :
    سازمان چاپ و نشر دارالحدیث
    محل نشر :
    قم
    تاریخ انتشار :
    1384
    نوبت چاپ :
    اوّل
تعداد بازدید : 138113
صفحه از 592
پرینت  ارسال به