... و چون برسيد به أشد خود، ما او را حكمت و علم داديم و همچنين جزا كنيم و پاداشت دهيم نكوكاران را... . ۱
* * *
چون يوسف عليه السلام با خانه عزيز رفت و او را به زن سپرد و جمال و حسن او به آن حد بود كه شرح داده شد و زن عزيز را و نام او زليخا بود، چشم بر او افتاد و او را دوست بداشت و هر چه روز برآمد، جمال يوسف زيادت شد و عشق زليخا زيادت شد. تا صبر و قوت و طاقت داشت، پنهان مى داشت؛ چون از حد بگذشت و به غايت رسيد، بر او اظهار كرد و او را مراوده كرد... . ۲
يعنى به فريفت و مطالبت كرد او را آن كس كه در خانه او بود به غلامى، از نَفْسِ او يعنى خواست تا او را از دست او فرا گيرد.
ودر تفصيل مراوده او مر يوسف را و مفسران بسيار سخنها گفتند. عبداللّه عباس رضى اللّه عنه گفت از جمله مراوده او آن بود كه با يوسف بنشست و او را گفت: اى يوسف! چه نيكى است اين موى تو.
گفت: اول چيزى كه در خاك بريزد، اين موى باشد.
گفت: اى يوسف! چه نيكوست اين روى تو.
گفت: خداى در رحم مادر نگاشت اين را.
گفت: اى يوسف! حسن صورت تو تن مرا لاغر كرد.
گفت: شيطان تو را بر اين معاونت مى كند.
گفت: اى يوسف! عشق تو آتش در دل من زد؛ آن آتش را بنشان.
گفت: اگر آتش تو بنشانم، به آتش دوزخ سوخته شوم.
گفت: خيز و در آن خانه شو و آبى بيار كه من تشنه شده ام.